شعرهایی از شهرام شاهرختاش
تاریخ ارسال : 29 اسفند 00
بخش : شعر امروز ایران
«تبخیر»
با گلههای علف
من تا بوی سرخ قتلگاه رفتهام.
در این صراحتِ لکنت
چریدن:
تا مرز براق کاردها
آزادیست.
در هجوم شنهای برخاسته
فلسهای دریایی تبخیر میشوند
و در بلور کوچک ماهیها
کویرهای سربی غارت
به ظرافت اصیل آب میرسند.
در این توحش بیتشریح
ترنم رجعت پنجرههای اهلی نیست!
چگونه باور کنم
-در اغتشاش درهم جنگل-
کسی انتظار مرا میکشد
هنگام:
که هزارها سینه
در پذیرش میخکهای مصنوعی
عقدههای خاک را فراموش میکنند
هنگام:
که حتی تمامی جغدها عقیماند
"رنگینکمان زباله"
از خوابی که شهادت خروسان را به فراموشی میسپارد
رفتگران بیخورشید
برمیخیزند و
در سرودی
که بهار را به دو نیمه کرده است
با عصای فاجعه
تا عمق معابر مجبور
میروند
بهار
در دشنهی جلادان
شکوفه را به قربانگاه میبرد
رفتگران بیخورشید
فصلی خمیده بر دوشهایشان
آرام
از رنگینکمان زباله میگذرند
هان!
شهادت خروسان را
کدام کس
با سوتهای شبانهاش
دنبال میکند؟
که تاریخ، تمامت تاریخ را
هنوز:
در اوراق حادثه تدوین نکرده است
"با خروسهای آدامس"
ابرها
چه باری را
بر زمین میگذاشتند؟
که خاک سوراخ میشد؟
در آن پذیرش مطلق چه رازی بود؟
که برهنگی ساده دستانت
به مرثیه میرفتند.
کسی که تمام شب را
استفراغ کرده بود
لباسهایش را به من قرض داد
تا خیابانهای تجمع را
به مطالعه برخیزم:
من در گستردهای رها میشدم
که «واگن» غربت بود.
میراث «دکل»ها
با هیچ پرندهای به تقسیم دریا نمیرفتند
پاها
در کیسههای دربسته
با جهتهای نامعلومی میگشتند
و قطبنماها
خوابترین آیه خود را
میخواندند
من خوب میدانستم
من تا تداعی واژه خوب میدانستم که:
با خروسهای آدامس
هیچ صبحی بیدار نخواهد شد.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه