شعرهایی از شراره کامرانی
تاریخ ارسال : 14 دی 91
بخش : شعر امروز ایران
کابوس ها
به هر دری می زنم
پنجره ای بسته می شود
من مانده ام و دستی کوتاه
که به رویاهای دور نمی رسد .
دوری از من ...
و دختری که بر شقیقه ام می کوبد
فریاد می زند :
می ترسم ...
می ترسم
در خیابان های غریب
از رد پای غایب تو بر آسفالت ها
از صدای ساکت تو در گوش کوچه ها
از زنان معطری که عطرت را به غارت می برند
از آدرس هایی که به خانه ام نمی رسند
و ترس های دیگری
که در زبان نمی گنجند...
می ترسم
از کودکانی که این دیوانه را سنگ می زنند
و هرکسی می داند
چقدر می ترسد
گنگی که نمی تواند
کابوس هاش را
تعریف کند !
شروه هاي زخمي
دريا حكايات عميقي دارد
با ماهياني كه به آب هاي آزاد مي زنند
و ناخداياني كه سكان را به سمت افق مي چرخانند
شبيه قصه هايي كه جاشوان نفتكش هاي اجنبي
در كافه هاي كوچك بندرهاي دور تعريف مي كنند...
جاشوها تعريف مي كنند
در آب هاي خليج فارس
نه مرواريدي سرخ صيد كرده اند
نه از بازار ماهي فروش ها
پري دريايي خريده اند
جاشوها سوگند مي خورند
آتش بادهاي تند خليج
از حكايات عجيب تري پرده بر مي دارند
و آن ها پس از طوفان هاي سخت
اشباح زناني را ديده اند
كه حتي نيمه شب
نقاب به صورت هاي آفتاب سوخته شان مي آيد
زناني كه وقتي
اجساد مردهايشان به ساحل پنجه مي كشند ،
با سنج و دمام به پيشواز مي آيند
و شروه هاي زخمي شان را
تنها براي گوش ماهي ها مي خوانند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه