شعرهایی از سید محمد جواد محمدی


شعرهایی از سید محمد جواد محمدی نویسنده : سید محمد جواد محمدی
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 03
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

۱
 

ای مرد ای مفتون بدبینی
در چارسویت کینه می‌بینی
غیر  خودت هر زنده‌جانی را
یک دشمن دیرینه می‌بینی

من متهم به بردن مکنت
از رونق بازارتان هستم
در دست‌های خالی‌ام آیا
چیزی به غیر پینه می‌بینی!؟

در من هزاران درد مدفون و
از چهره‌ام اندوه می‌بارد
من را شکستی بارها خود را 
در بین این آیینه می‌بینی

چاقو بکش بر عشق بر امید
گر سفره‌ات پربار خواهد شد
قحطی چنان لایعقل‌ات کرده
خورشید را خاگینه می‌بینی

وقتی جهان از عشق خالی شد
وقتی فقط نان حرف اول بود
یک لشکر از رجاله را در شهر 
وحشی‌تر از بوزینه می‌بینی

«این روزها آمیتِ سرگردان
پیکر به پیکر عشق می‌پالی»
هرقدر بشکافی به‌جای قلب
آجر درون  سینه می‌بینی

 

۲
 

در من هنوز می‌شود عاشق شد 
در من امید معجزه جان دارد 
در من هنوز آدم ولگردی 
میلی به دختران جوان دارد 

در من هزار شاعر سرخورده 
درگیر کشف واژه و تصویراند 
در من هنوز صوفی لج‌بازی 
با پیر خود بگیر و نمان دارد 

قلبم هنوز عاشق مولاناست
روح‌ام مرید خانه فردوسی 
در من هنوز خواجه شیرازی 
باده به زیر خرقه نهان دارد

مایوسم از تمامیت انسان
از ازدحام محتسبان حافظ 
پر کن پیاله‌های شرابم را 
زان خمره‌ای که پیر مغان دارد

آنم که حال آنم از آنم نه 
با خود ببر تمام جهانم را 
از دوستان گلایه ز من کم نیست 
دشمن مرا چگونه گمان دارد؟

در انزوای مطلق ترجیحی 
تا قهقرای شعر فرو رفتن 
بز مستحق مثله شدن باشد 
وقتی نظر به نان شبان دارد 

دردانه‌ام زمانه ظالم‌هاست 
از دورها دوباره دعایم کن 
اصلاً مگر فراق دو تا عاشق 
فرقی به حال سلطه‌گران دارد

ای ابر باشکوه زمستانی 
بر من ببار برف شتابان را 
شاید که برف، برف فراوانت 
راهی به انتهای جهان دارد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :