شعرهایی از سید اکبر سلیمانی
تاریخ ارسال : 1 اسفند 95
بخش : قوالب کلاسیک
حالا که خیال است نباشد بهتر
پرواز محال است نباشد بهتر
از حال پرندگان زخمی پیداست
بالی که وبال است نباشد بهتر!
*
گرد از سر و روی کاروانها پیداست
دلواپسی غریب جانها پیداست
هر وقت که رفتن از سر ناچاریست
اندوه سفر از چمدانها پیداست !
**
بی صحبت باغبان پریشان شده است
بعد از تو تمام باغ ویران شده است
کابوس خزان چنان تکاندش که تبر
روءیای تمامی درختان شده است !
***
با عشق اگر چه سوی هم آمده ایم
بیهوده در آرزوی هم آمده ایم
ما چون دو قطار روی یک ریل ولی
افسوس که روبروی هم آمده ایم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه