شعرهایی از سید اصغر حسینی
تاریخ ارسال : 3 مهر 96
بخش : شعر امروز ایران
۱
در هوای پاهایم
هر چه بود
زخمی بود
که از درون میرفت
ساعت خوابآلوده را
پذیرفتم
وقتهای گمشده را نیز...
در صورت سرب معنی میگیریم
نزدیک پوستم
بوی برابریست
بوی گیجی دستهایمان هم!
کسی ساز سرخ دارد
تا در آشوب
زخمهها در جنون بزنیم
حوالی رگها
(رگهای همخوان)
سقف فرو میریزد
و مرزها رمزهای آبی میشوند
که رد دهان را میدانند
آنجا که در جبر نی نواخته میشویم!
۲
از حرارت آیینه
همیشه چراغ را از دست میدهم
احساس ایستادهای دارم
با دهانی پر از تگرگ
که در دستها
تصمیمی آلوده است
نطفهی حقارت از کدام درخت
در ما میریزد
در ما میریزد
در ما میریزد
تو بیخ خون را گرفته و میروی!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه