شعرهایی از سپیده نیک رو
تاریخ ارسال : 1 اردیبهشت 91
بخش : شعر امروز ایران
1
خم شدم
بندکفشت را بستم
تا بروی
و نگاه نکنی
بغض
نارانجکی شد توی گلویم ...
که تکه های حنجره ام
توی دست بچه های همسایه
سوت می کشد
با صدای تلخ و کشداری
که یادم انداخته
این صدا که م یشنوید ...
به پناهگاه های بی پناه
ختم می شود
برو عزیز دلم
که پله ها
به زیرزمین امن می رسند
و از میان ما
یک نفر
برای زندگی کافیست
2
آن تک درخت
پیشامد بزرگی بود
-در یکنواختی راه های دور-
آن تک درخت
که می شکافت افق را
با خنجری عمود ...
3
خودم اجازه دادم
که از صدایت
هزار اقیانوس
مرا احاطه کند
خودم تبر به دست
گرفتم
قایقم را
تکه پاره کنم
خودم به تکه ای چوب
میان موج
دخیل بستم
عجیب نیست
که در سکوت می میرم
4
برجای مانده
پرستوی تنها
نشسته روی سیم ...
و سیم ها
به هیچ کجا
نمی رسند
5
وقتی که چشم های تو
این حامیان صلح
با این لغات مهجور
به جنگ می روند
من از رهایی
آزادی
یا از حقوق قطعی انسان
خواهم گریخت
و در پناه چشم تو می جنگم
فرقی نمی کند
تو منجی بشر شده باشی
یا از تبار وحشی خونخوار دم بزنی
من در سپاه تو
تا مرگ خواهم ماند
بگذار
زن های گیسوان سیاهم
بر این مزار
تا سال های سال
در سوگ نوحه بخوانند
اما عجیب نیست
اینگونه عاشقانه به دیدار مرگ می روم
و باز هم
تنها به طعم صلح لبی فکر می کنم
که ساده لوح بودن من را فریب داد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه