شعرهایی از سعید نوذری


شعرهایی از سعید نوذری نویسنده : سعید نوذری
تاریخ ارسال :‌ 20 بهمن 91
بخش : قوالب کلاسیک

قصد سفر

صبور باش خدا قسمت صنوبر هاست
خدا نشانه سبزی برای باورهاست
اگر اسیرم و اصرار می کنم که بمان
فقط بخاطر دلتنگی کبوترهاست!
برای پرزدنت بال تازه می خواهی
عروج آبی تو گرچه در همین پرهاست

پرت شمارش معکوس لحظه ها یعنی

 شروع بی حسی ناگهان حسگر هاست

و پادزهر پس از مرگ تلخ سهراب و

نوید تبرئه بعد از فرود خنجر هاست

*

 کسی به قصد سفر ! ایستاده می میرد.

×××

خانه راگرد وخاک پر کرده ظرفها روی هم قطار شده

چشمهایت مرا نمی خواهند مثل آیینه ای که تار شده

 دائم از سایه ها گریزانم بی امان باد می وزد در من

گیسوان دلم پریشان است خوابهایم پر از فرار شده...

چهره ام را درست یادم نیست دلم از دست روزگار پر است

دلم از دست روزگاری که برده شهرت و شعار شده

 باید اینجا مدام سگ دو زد باید اینجا که آخر دنیاست

 چاره ای نیست این سگ ولگرد بسکه از لاشه خورده هار شده

دیشب اخبار گفت "چشمان پاچه گیر تو را نباید دید

چه کنم آنچه که نباید را چشم من دیده و دچار شده... "!

-: "ماهی کوچک دچار!... نرو ، همه ی کوسه ها خطرناکند"   

هرکسی رفته سمتشان بی شک ، کمتر از لحظه ای شکار شده

کوسه ها بیقرار و" شیدا"یند ،کوسه ها سخت نا"شکیبا"یند 

 بعد من "بوسه ماهی" لبهات!  فاقد مهر اعتبار شده ...  

در سرم بسته های دینامیت! منفجر می شوند و لحظه ی بعد

خانه مخروبه پر آشوبی ناشی از موج انفجار شده

شب وروزم به هم گره خورده برو و  دست از سرم بردار ...

خانه از پای بست ویران است...

 ×××

خواب و بیدار

توی ذهنت سکوت می شکند !”که جوانی نکرده پیر شدی
همسرت داد می زند:”خیلی تازگی ها بهانه گیر شدی
ساعت تازه ای خریده کسی که تو را جای روز و شب می خواست
خواب و بیداری و نمی دانی که برای همیشه دیر شدی
خواب و بیدارم و تو می رقصی ،جست و خیزی که تازگی دارد
بی تعارف! درست مانند نوع کمیابی از “جبیر”شدی
چشمهای عقیق!و قیمتی ات ، عشق عهد عتیق و مشرقی ات
حرفهای عمیق و  منطقی ات،
کو؟
- چه گوشه گیر شدی
آنچه را دیده ام نمی گویم !جیغ تلخ قطار می شنوم
صحنه جرم خط خطی شده است،یک تصادف-
همین!
و
زیر شدی! …
*
قاضی ام من ؟
نه-
آبرو ریزیست!،
من وکیلم؟- نه-
اعتراف نکن! …
پس بگو: چند بار بی انصاف قول دادیّ و دستگیر شدی ؟
*
گریه –سرگیجه –فکر روی فکر،نخ به نخ می زنی مرا آتش!
تا می افتم بیاد روزی که توبه کردی و سر به زیر شدی
آتش عشق خانمانسوز و توبه گرگ در گرسنگی ! و
مرگِ آتش گرفته می داند …با که هم زوزه ! ((هم مسیر )) شدی
سر به زیر سفالی امروز ،سر به راه پر از من دیروز
اشتباهی به جای سمت شمال راهی جاده کویر شدی
*
دیده ام خواب سرخ روزی را که لباس عروس پوشیدی
و پُر از چین چینی از “جیر” و “پَر” و” ابریشم” و “حریر” شدی!
*
من و سی سالگی ودلتنگی …تو و باران لحظه های عبور
روز ها می روند و می آیند

 ×××

زل می زنم به تو

از ترس زخم چشم و زبان حسود ها

جاری نمودم اسم تو را سمت رودها
از انعکاس آبی من زنده می شوند
با تکیه بر سکوت لبانت سرود ها
همواره با تلالو چشمان عاشقت
هموار می شوند فراز و فرود ها
بر آتش حضور تو پاشیده می شود
اسپند بیقراری این تارو پود ها
بگذار درد دل کنم:
این روزها کمی
دلگیرم از حضور دروغ درود ها!...
هر روز مثل دایره تکرار می شوم
از نقطه تلاقی بود و نبود ها
دارم فرار می کنم از دست” روزگار
دائم فرار می کنم از “بی وجود ها
باور نمی کنند که ثابت نمی شود
این قصه با اشاره به گفت و شنود ها
زل می زنم به تو
                     
همه جا
                         سبز               
                           
می شود

×××

شاهد رد ادعایت…باد
شروه مجلس عزایت…باد
قید ما را زدی چنان که شده
نقطه ثقل اتّکایت …باد
می شود نئشه خماری من
وقتی افتاده ام به پایت …باد
بوف کوری” نشسته توی سرم
تا بخواند مرا به جایت …باد
مثل یک زخم کهنه روحت را
می تراشد و در نهایت باد
می کشد روی خنجر ذهنم
طرحی از “صادق هدایت” …باد
۸شب- داخلی- پلان خیال:
می خزد روی انحنایت باد
تا بپیچد مرا در آغوش
دره داغ سینه هایت باد
داری آهسته…چای می نوشی
می زند از درون صدایت باد
عکس زن رو به مرد نا آرام
-:
گیج و آواره در هوایت باد
گله کم کن دوباره می بافد
گیسوان مرا برایت باد
پشت سر ا بر ،دره ، دریا ، کوه
پیش رو: دشت …انزوایت…باد
من و تو می رویم و بعد از ما
می کند قصه را روایت باد
بس کن آقا مرا ببوس و بکش
سر و جان و تنم فدایت باد
***
نقش منفی به نقش مثبت فیلم:
زنده ای با فِلوکستینِ ۲۰

×××

   من وکیلم ؟ !

توی گوشم مدام می خوانند:
که فلان دوستت وکیل شده!
حال و روز مرا نمی فهمند،ای خدا ،عقلشان فسیل شده!
گرم و سرمست در سیاه و سفید ،شعله ور مثل آتشم،…آری
شب و روزم خلاصه در چشمِ عاشقِ دختری اصیل شده
***
پچ پچ گربه های پشتِ بام،چَل چَلِ باد ها که: ها “سنگام
زن مردی شمرده و شوخ و سرخوش و، شاعر و شکیل شده
***
سالیانی گذشته از روزی که من و تو یکی شدیم ولی
مادرم را هنوز یادم هست،
جیغ می زد: …
نرو
ذلیل شده
***
واژه هایت عریض و مجهولند،
حرفهایم تهی؟
بگو-شاید...
درک دنیای تو برای من ” بی تعارف” کمی ثقیل شده؟!
***
چشمم این روزها عزادار است،هستی و نیستی، و این یعنی
بی تو احساس می کنم دنیا،تنگ و تاریک و مستطیل شده
***
ازکجای خطا ! چرا؟…تصمیم … اصلا امشب …بیا حساب کنیم
که چقدر از حضور ما صرفِ بحثهایی از این قبیل شده!؟
***
تو بیا رحم کن به قلبی که بعد از این سالها به جرم عشق
پاک! و پیوسته تیر بارانِ تهمت و طعنه و دلیل شده

 ×××

 


پیراهن سفید

پیراهن سفید بلندیست برتنت
همرنگ کفش و روسری و شال ساتنت
راز هزار توی عجیبی نهفته است
همواره در تلالو چشمان روشنت
وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
میریزد از دهان تو گل روی دامنت
پیکر تراشهای جهان گیج می زنند
در شاهکار هندسی ایستادنت
بی تاب کرده ذهن تو را خاطرات دور
از سر پرانده عقل مرا بوی گردنت
من خیره ام به چشم تو و ایستاده ام
پیراهن سفید بلندیست بر تنت!

×××

-: لعنت به ماه- بال و پر خوش خيالها
نفرين به رسم دلبري خط و خالها
انگار از حوالي دريا گذشته بود
بر دوش باد ، عطر خيال تو سالها
حتي هنوز طعم« عسل قهوة » لبت
پيداست در تبسم فنجان فالها. . .
. . .
گاهي كه انتظار نداريد دست عشق
وامي كند چگونه گره از محالها!!
در عشق جز به همت «شيرين»! نمي شود
«فرهاد» بود و نقطه عطف مثالها
. . . هر چند بال پنجره ام باز شد ولي
بستند چشم پرزدنم را« وبالها». . .

×××

-: قلب ساعت گرفته بود اما قلب من می دوید درخانه

هر شب از دوری تو می لرزید قامتم مثل بید در خانه

دست تقدیر جای خود اما بی حضور نگاه تو چندیست

آشنا و غریب می پاشند بر نگاهم اسید در خانه

*

پدرت عارفانه پرسیدند : باغبانش منم - تو شغلتچیست ؟

- گونه ام سرخ شد زپنجره ام مرغ عشقی پرید درخانه...

-: دل به دریا بزن شنا گر باش ...(به خودم آمدمغزل خواندم)

عاشقی هم برای خود شغلی ات ... عطر یاسی و زید درخانه...

سینی چای تازه در دستت چادرت باغ پسته و انجیر...

سر به زیر و نجیب می آیی می تراود امید در خانه

*

ای نجیبی که خوابهایم را می نویسی بگو که بیدارم

تا بدانم که چیست تکلیف چشم خیس(( سعید ))در خانه

من خاکستری گریزانم از قدمهای رنگ رنگ اینجا

از زمانی که بعد از آن واشد پای قلبی سفید درخانه

ما به هم قول داده ایم امسال سال نو را کنار همباشیم...

پس قرار من و شما کی شد ... ؟ سال نو روز عید درخانه...

×××

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : آلا عيسايي - آدرس اینترنتی : http://

سلام خيلي زيبا بود آثار ايشون. كاش يك بيوگرافي هم از ايشون مي ذاشتيد بدونيم كجايي هستد و چند وقته كه شعر مي گن. تصوير هاي نو و خلاقيت در اشعارشون موج مي زد. ممنونم

ارسال شده توسط : فرشته زینالی - آدرس اینترنتی : http://zeynali.blogfa.com

فوق العاده زیبا بود با تصویرهای بکر و جذاب
من که واقعا لذت بردم !
تبریک ...