شعرهایی از سعاد الصباح
برگردان: مريم آذرسان
تاریخ ارسال : 23 خرداد 96
بخش : ادبیات عرب
شعر اول :
مي توانستم،
مثل همه ي زنان
با آينه عشق بازي كنم
مي توانستم،
بنوشم قهوه را /
در نرمي تخت و بيهوده حرف هايم را
در گوشي تلفن،
بي آنكه احساس كنم
گذر روز ها و ساعت ها را
مي توانستم،
به تندي /آينه ي آرايش را
سرمه اي بكشم و
دلربايي ام را
در خيابان ها بريزم
آفتاب را
بر پوستم بكشم
و برقصم/
روي امواج پرده هاي
تو در توي فرشتگان
مي توانستم
خود را /
هزاران فيروزه و ياقوت
تزئين كنم
و مثل ملكه ها
زنانگي ام را
بر تخت / كليد بزنم
مي توانستم،
به سمت هيچ بروم
هيچ نخوانم وهيچ ننويسم
و همه ي خود را
به نورها بسپارم
به لباس ها
به سفرها
مي توانستم،
نه نگويم / عصيان نكنم
و جيغ نشوم بر چهره ي سياه ظلم
مي توانستم
ببعلم بغض را
و سركوب را
و خود را به عادت روزمرگي عادت بدهم
در همه ي زنان در حبس مانده
مي توانستم
پرت كنم ذهنم را
از تاريخ هيچ ندانم
و فرار كنم از درد هايي
كه از پله ها تا درونم ريشه دارد
مي توانستم
گوش هايم را
دور بريزم كه نشنوم
آه را و فرياد را
و انقلاب هزاران شهيد را
كه زير پا له مي شود
من اما خيانت كرده ام
به تمام قوانين زنانگي ام
و انتخاب كردم رويارويي با كلمات را
شعر دوم :
نيست اين عصر شعر
نيست اين عصر شاعران
ديده ايد برويد گندمي از جسد فقيران
يا گلي از چوبه ي دار
و يا گل هاي سرخ از حدقه ي سياه مردگان
و يا برويد شعري از پهلوي سرخ خنجري
يا روزي آب مي پاشد
از حافظه ي به چاه مانده ي معدن
شبيه به هم اند تكه هاي كرم خورده ي
اجساد مردگان
مثل برنج چيني
مقتول بر مرگش مي گريست
و جمجمه اي،جمجمه ي ديگر را
ستايش مي كند
و كفشي كنار كفش ديگري دفن مي شود
و هيچ كس نمي داند
قبر حلاج كجاست
و نيمه بيشتر مردگان در حافظه ي تاريخ
بي نام اند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه