شعرهایی از سحر بنی مالک
تاریخ ارسال : 14 خرداد 92
بخش : شعر امروز ایران
1
تمام آبگرفتگیِ این سرزمین
زیر سر بالش من است
کبریتی که از سوختن هنوز دود می کشد
مشعل ها را روشن نکرد
و نگهبانان خائن
هر کدام
دست در دست یک ستاره
از آسمان بیرون رفتند
خوابزده شده ام
دو گوشه ی سرزمین ام را می گیرم
می چلانم
می تکانم
لای کتیبه ها مخفی اش می کنم
و در دل کوههای بیستون اش می میرم
فردا
شاید باستان شناسی پیدایم کند
2
لنگه ی چوبی در
کنار لنگه ی آهنی چفت نمی شود
حالا تو
هر قدر که می خواهی
اتاق را
با دستهای من وجب کن
باز هم یک جای کار قیژ قیژ می کند
3
تو تنها بازمانده ی این اتاقی
نه جنگ
نه زلزله
نه نیازی نیست
بروی
دیوارها خودشان فرو می ریزند
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه