شعرهایی از زینب فرجی


شعرهایی از زینب فرجی نویسنده : زینب فرجی
تاریخ ارسال :‌ 7 خرداد 01
بخش : شعر امروز ایران

 

۱
بلند شو
برویم برای خودمان از آن‌چه که او می‌آید
سفارش بدهیم
و کمی از بُرش دادن ماه در بشقابِ چینی
دست برداریم
ما کشتگان آزاد شده‌ای هستیم در هزار ویک...
ادویه‌ای برای خوشمزه کردن زنی
در آستانه‌ی جان کندن تا کندن چاه تا کندنِ گل
اضافه کن
و پشیزی برای دست‌هایی که مرا این‌جا
منجمد کرده‌اند
قائل نشو
پنجشنبه است
مرده‌ها به انتظار نان کپک زده‌ای ایستاده‌اند
که از دهان مرد تف شده،
روی جاده
زیر میز
بلند شو
از آهنگ این مانکن روسی بگیر چشم‌هایش را
هزره‌ای که مثل خوره افتاد و شکست
آبِ گندیده‌ای بود
برای تودرتوهای این خانه‌ی قدیمی
شناسنامه‌ام را یادم رفته است بیاورم
شماره‌ی پایم را یادم رفته است بیاورم
جویده شدنِ جنگل‌های ارسباران با زرافه‌ها
و جویدنِ ارزهای دیجیتال
با اسب‌های مزد بگیر
کنار بگذار تا کناری  ثبت کند
صدای جانوری‌ات را
افسرده‌ام
در خاطر زنی که کته می‌پزد و از اهل روستایی
در شمال است
افسرده‌ام سهندجان
بلندشو از گنبد و گلدسته شمعی بیاور
تا خشمگین نشویم برای فورانِ لحظه‌ای که سکته می‌کند
افسرده‌ام
که روح‌ام حلول است
در تورانیان و ایرانیانِ دهه‌ی شصت هجری
و خداوندگار مصر
که برای فرعون، فرغون فرغون...
از نواختن زنگِ زنگ‌زده‌ی کلیسا
بگذر
افسرده‌ام
صوفی‌چای من
 در سینه‌ام کدام قناری غرق شده
که در فرار از زمان است؟
افسردگی برای گیاهان خطرناک است
افسردگی برای باغبانان خطرناک است
باید افسرده افسرده، افسردگی را دور بریزیم
و بنشینم
برای شعر نوشتن
در قرن پنجم یا ششم هجری
افسرده‌ام
باید تاریخ را از سردخانه‌های نازی‌ها بیرون بکشیم
و نازی نباشیم
باید به جغرافیای مکان و زمان‌مان
هوای بارانی را  گزارش بدهیم
و تصادف کنیم در چهار مرداد که خدا می‌میرد
در می‌خانه
با شراب
در خانقاه،
عارف سوخته‌دلی که هی تویی،
می
نواز
نی
نی‌ام را.


پ.ن:
 سهند: نام کوهی در مراغه و هم سهند شاعرم بولود قاراچولو
صوفی‌چای: رودخانه‌ای در مراغه

 

 


۲
موزونم
هم‌چون تیک‌تاکِ عقربه‌ای که نطلبیده
مراد است.
هم‌چون عقربی که تارهایش را نتنیده
می‌نوازد در موهای دخترکی سرطانی
فرو می‌پاشد دیکتاتوری‌های پدرانم
اسماعیل و ابراهیم
موزونم
از دریایی که پس داده ماهی‌هایش را
به چاه
از آهنگی که پخش نشده سانسور کرده‌اند
ای گلی رقصان در برابر هجوم غمناک من
اعدادِ زمین‌خورده
باید بلند شوند
تا در اعتراض دسته‌جمعی پرنده‌ها
قار
قار کنند
و در محیط دایره‌ای به بن‌بست بربخورند
گم‌شدن در خاطراتِ نمناکِ باران
برای پریدن ناامیدی‌ست
از دچار تو بودن
تا دچار بیهودگی بودن
ای بیمارِ شهوت‌انگیز جنگلی با عنکبوت‌هایی/
کلاه به سر
با من بخوان
آن عصیانِ رشک‌برانگیزِ زندگی دومم را
با من صادق باش
که چهار انگشت‌ام را
برای نواختن پیانویی کافی می‌دانی؟
موزونم
در قلبِ حرام‌زاده‌ای که عشق را
هوس بود
نه انتظارِ شهری از هم پاشیده
نه دریدنِ مادری که تپش‌هایش بی‌شماره‌اند
شک کن
در رسوخ اوهام به لانه‌ای گسیل شده
موزونم
پناه آورده
به نیمه پُر لیوان
نه به نیمه خالی‌اش که نشان نمی‌دهد
آن‌که در آینه ایستاده
زن است یا مرد؟
طبل‌هایی که در روز حشر
به عاصی کردنِ بشر می‌رسند
بگو چند؟
از کاجی سرشکسته بالا رفته‌ام
و نمی‌دانم در قاموسِ شب یا روزم؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :