شعرهایی از روح الله احمدی
تاریخ ارسال : 22 فروردین 95
بخش : شعر امروز ایران
1
شعرنامه ای به علی باباچاهی
نستعلیقِ شعر
شعرِ نستعلیق
جنونِ شعر
شعرِ جنون
.
.
مثلث متساوی الساقینی که دور خود می چرخد
منم / من ، منی که نیم من هم نیست و
من من / می کند
میان رستاخیز کلمات
کشف.... می کند
چشم هایت را و آتش....
می گیرد
بابا......چاهی...با...چا....
چاهی که دردهایمان را در خود می ریزد
در این حوالی شاعری نفس می کشید
در این حوالی که
من کلنگ می زنم... عرق کش می آورم / می ...می...می ریزم
در این حوالی شرجی و
دریا / شاعری نفس می کشید
که شرجی را
که درد را
که دریا را
که.........
نفس می کشید
گوش کن /ببین/ چه می گویم
بابا......چاهی...ب......چ......
چاهی که دارد دنیای را سیراب می کند
به عشق
در این حوالی جای پای مردی است
مردی که
پیکاسو....... ایست که بر بوم زندگی شعر می ریزد
لئوناردو داوینچی......ایست که
در لبخندهای پر درد خود
مرموز می نماید
میکل آنژ...... ایست ...که..... از سنگ کلمات مجسمه ی........ داوود و..... عیسای شعر
می می می می می می تراشد
میرعماد........ ایست که
به دوات خون و
به نی وجود
نستعلیقِ شعر را / جاودانه کرده است
بیاید ما هم تمرین نستعلیق کنیم
به نی درد و
به جوهر عشق
شاید خط شعر آموختیم
الف . الف . الف . الف
ب . ب . ب . ب
ا . ا . ا . ا
بابا . بابا . بابا . بابا
چ . چ . چ . چ
ا . ا . ا . ا
ه . ه . ه . ه
ی . ی . ی . ی
بابا بابا بابا
چا چا چا
هی هی هی
بابا
چاهی که آشیانه ی کبوتر است
کاکا
۱۳۹۵/۱/۱۳ کنگان
اینجا
اینجا تصادف کرده ام با درد
سالهاست
سپر به سپر شاخ به شاخ
جمجمه ام ترکید از هم پاشیدم
مغزم پخش شد توی این شعر
پیچ و مهره های این شعر منم
منی / که نیم من هم نیست و
من من / می کند
مثلث متساوی الساقینی که دور خود می چرخد
فکرم مشغوله
دو نخ روشن کن
کاکا
2
قاشق در چای نبات می چرخاندم
که به ذهنم رسید
عمو یارمحمد
قهوه خانه هم دنیايی ست برای خودش
همه جور لیز خورده ای می آید و می رود
تاکید می کنم می آید و می رود
درست مثل خود دنیا
که می آییم و می رویم
که در گلوی ییلاق زبان گشودیم
که در گلوی قشلاق نفس کشیدیم
که به آواز کبک الفت گرفتیم
که از دندان نیش گرگ
طرز خیز برداشتن یوزپلنگ آموختیم
که آستاره اشمار
به خواب برویم به شب و
به بانگ خروس چشم بگشاییم به روز
و گرنه لطفی در پی نداشت زندگی
که در قهوخانه ای بنشینی و
قاشق در چای نبات بچرخانی و
تمام وجودت جای دگر باشد
به دور از هیاهوی شهر و
بوق ماشین ها و
صدای آژیر ماشین های نعش کش
عمو یار محمد
سیگار به سیگار آتش بکشی و
کسی نداند
خودت به آتش کشیده شده ای و
داری خاکستر و دود می شوی
در خیال ییلاق و
در خیال قشلاق و
قوس و قزحی
که عمو یارمحمد سفارشش را کرده است
که عمو یارمحمد هم دلش مثل دلت سوخته
خون است
آتش است
همه اش دربدری ست
قهوه خانه نبود
می بایست در انزوا می سوختیم
عمو یارمحمد
فقط تو خوب مرا می فهمی
میدانی که چه می گویم
میدانی که از کجا می سوزم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه