شعرهایی از رضا چایچی

تاریخ ارسال : 3 تیر 96
بخش : شعر امروز ایران
اجاق
سنگ ها را از کف رودخانه آورده بودند
خزه های بیرونشان گواه است
مثل کودکانی که از دنیایی دیگر
به اینجا می آیند با موهای نمناک سرشان
معلوم است سال ها کنار هم چیده شده اند
در گوشه ی پرت این جنگل
نزدیک همان رودخانه با زمزمه ها ی زلالش
هر رهگذر کنده ی خشکی میانشان می اندازد
از تف آتش است که سیاه شده اند
رفته رفته ترک خورده اند
و تنها مشتی خاکستر
هر بار در دلشان تلنبار شده است .
موسیقی
پیش از سپیده
صدای خش خش دامنش بیدارم کرد
به سمت پنجره رفتم
پا بر اولین خط عابر که گذاشت
موسیقی ای شد بی تکرار
نت هایی که از خطوط حامل
دور شد و محو.
لینک کوتاه : |
