شعرهایی از رضا روزبهانی
تاریخ ارسال : 2 آبان 96
بخش : شعر امروز ایران
یک
کسی که وقتی تنهاست
که باد میوزد از در یا پنجره
حتی این ابرها انباشتهتر میشود
غمهام
کسی که وقتی تنهایی که دستهام کوتاهتر
تر از ابرهایی که انباشتهتر میبارد غمهام
کم و حتی و بلکه سیلی که میزند بر گونههام
که میآشوبد دلم را خانهام را موهای شب تو را
از دست میکشم وقتی
دریا که از پنجره میوزد
بسته-باز روی صدای موجهاش
اینههاش
ببین قشنگ توی مشتم نهنگهاش خودکشی نمیکند
از توی مشتم قشنگ حس میکنم صدای دلفین و سندباد بحری را
کسی که دست میکشم روی صدای موج نهنگهاش
آن سوی در یا پنجره نشسته تنها
و حتی
و بلکه ادامه مییابد تا اواسط اقیانوس آرام چشمهاش
که یکی بچه دلفینکی بازیگوش
گوش میکند به صدای
افتادن
ریتم دوستت دارم مدام
دام
دام
دام
دستهاش را فرو
میکند
توی حلق
دوستت دارمم
بلکه
و حتی
صید کند
تنها صدف تنهایی
دلم را
اون پایین پاییناش
اینههاش
خوب نگاش کن
ببین نشسته اینجا
تنهای تنها
دو
از همینجا که من اشتغال دارم
تا شهری که تو تصرفش کردهای
به اخلاص چشمهات
از همینجایی که من اشتغال دارم
به اخلاص چشمهات
تا شهری که تصرف کردهای
تو
به اخلاص دستهات
از همین افلاس دستهای تمنای من
تا دلهایی که تصرفشان کردهای
تو
به جهنم
اصلا از تو نمیخواستم بگویم که
از شهری باید میگفتم که خواستم خود تصرفش کنم
اما تو نگذاشتی
سه
انگار شاخههای ترد و ملوس نهالی
که زیر تختخوابم
ریشه دوانده
سر میکوبد بلکه از من
راهی باز کند به سوی نوری
که از پنجرهی پنچر اتاقم
به سمت تاریکی نشت میکند
نوری که از میانههای پیشانی
فرق باز کرده
تا شعاع تنگ بالای پنجره
تا دست چپی که ریشههاش
به قلبم میرسد
با تمرکزش در شکل گلابی
مدام شاخهاش سر میکوبد
بلکه راهی بجوید از من
به سمت تاریکی که آنسوی پنجره افتاده
نهال از هستهی هلویی ریشه دوانده
که دیشب
حین خوردن
لغزید و رفت
آن زیر و برای خودش ریشه کرد لای کاشیهای گلبهی خوابم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه