شعرهایی از رسول پیره


شعرهایی از رسول پیره نویسنده : رسول پیره
تاریخ ارسال :‌ 6 آبان 89
بخش : شعر امروز ایران

۱
 

بهار با گلی کوچک
زمستان با نخستین برف بر شانه درخت
و انسان با گریه‌ای کوتاه
خودش را پیدا می‌کند
...
کوکب‌ها
عطری غریب را برای هم توصیف می کنند
و سوسن‌ها
حیاط کوچک را با هم تقسیم کرده‌اند
زندگی در گذر است
میان سنجاقک ها
می نشینم
و سیب های کال را دندان می زنم
پیش ازصبح
-آن بشارت عظیم-
پیش از آنکه به اداره بروم
و دستم را
وقف نامه های اداری کنم
با آب پاش حُسن یوسف ها را تازه می‌کنم
و چمدانم را برمی‌دارم
هرصبح باچمدانی از خانه بیرون می روم
هرشب با چمدانی به خانه برمی گردم
ای کاش جایی را برای سفر می دانستم...


۲

 

در مغازه ساعت فروشی
همه به فکر تعمیر وقت های از دست رفته‌اند
ساعت کوچک مچی
زمانِ آفتاب در نعنازار را به خاطرم می آورد
و زمانِ نیایش بنفشه‌ها
زمانِ تولد بره ها در روستا
و تنورهای گرم نانوایی
...

یادم می‌آورد
که جهان از پنجره‌ی‌ خانه تو شروع می شود
و برای مرور ترانه های بومی
برای  خواندن دعاهای صحیفه
باید زودتر بیدار شوم
برای آب دادن به گلدان‌ها
و اینکه مادرم را
میان گلدان‌ها پیدا کنم.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : مریم منشی زاده - آدرس اینترنتی : http://

خسته نباشی رسول عزیز
شعر گفتن کار آسانی نیست مخصوصا اگر بخواهی شعر بگویی. آخر ده ها شعر را باز کردم و خواندم اما به شعر نرسیدم حتی استادان ما هم جدیدا نام طرح ها و کاریکلماتورهای خود را شعر گذاشته اند و به خورد مردم می دهدند. اما سر انجام با خواندن این دو نوشته از شما به شعر رسیدم . داشتم ناامید می شدم.
باز هم ممنون از شعرهای خوبتان.

ارسال شده توسط : افسانه توکلی - آدرس اینترنتی : http://afsoont.blogfa.com

بي گمان چيز ديگري بايد جاي باروت باشد

تا ژنرال ها مدال بگيرند

اسلحه سازان کهنه کار

اين را خوب مي دانند...

ارسال شده توسط : رضادرخشانی -راضی - آدرس اینترنتی : http://

خیلی عالی بود براتون ارزوی موفقیت میکنم