شعرهایی از رسول پیره

تاریخ ارسال : 4 مرداد 04
بخش : شعر امروز ایران
۱
لبهايم را سپردهام به زنان آوازهخوان
دستانم را گذاشتهام
شاخهی درخت گیلاس و دستِ مادرم را بگیرند
قلبم را آوردهام برای تو؛
گلی سرخ که میان ديواری سیمانی رويیده
ـ گلِ سرخی مجروح
که در شکافِ ديواری میرويد
هديهی خوبی است؟
دريايم را آورده بودم
شفا بدهی
دريايم میگريد،
ماهیانش تنهايند
و اگر شفايش ندهی
تورِ صیادان را بیبرکت میکند
وقتی
در کتابفروشیهای تهران تنهايیام را پر میکنم
وقتی در متروی شلوغ کرج
میان کارگران
هدفون چینیام را از لغات انگلیسی پر میکنم
تا زبانی را ياد بگیرم
که با آن گريه نمیکنم،
دایرهالمعارفی کهنهام
که از معنای کلمات نگهداری میکنم
معنای گل سرخ را نوشتهام:
چیدن
معنای آغوش را نوشتهام:
شفا
معنای سکوت و رستگاری و اندوه را هم نوشتهام
لغتات را در من پیدا کن!
۲
هزاران پرنده آمدند و رفتند از زندگیام
اما وقتي غمگين شدم
كه پرندهای را ديدم
كه خودش را به كابين هواپيما رسانده بود
تا به جايی برود
كه با بالهايش نمیتوانست
...
غم مرا جدا كرده است
شبيه هواپيمايی كه
پرندهای را از دستهی پرندگان مهاجر جدا كرده است
شبيه ناظمی عبوس
كه دانشآموزی را از صف بيرون میکشد
...
غم مرا جدا كرده است
و نمیتوانم به ديگر شاخههای گيلاس نزديك شوم
۳
يکروز به خودم آمدم
ديدم هيچ سوالی نپرسيدهام
ديدم دهانم
سوالی بزرگ است بر صورتم
که هيچکس جوابش را نداشت
چرا درخت ليمو با صدايم دوست نشد؟
چرا قفسهی ترسناک داروهای سرطان زود تمام میشود؟
چرا توريستها همچنان عکس میگيرند وقتی فيلهای بزرگ باغ وحش دلتنگ میشوند؟
چرا پاکت نامهای از تو حال اداره پست را عوض نمیکند؟
چرا... چرا... چرا...
ديدم سوالهای زيادی دارم که از هيچکس نپرسيدم
يکروز به خودم آمدم ديدم
زندگی گودال بزرگی است
آنقدر کندم
کندم
کندم
کندم تا دستهايم تمام شدند
لینک کوتاه : |
