شعرهایی از داریوش معمار
تاریخ ارسال : 29 اسفند 92
بخش : شعر امروز ایران
1
نگاهت از هوا سبک تر بود،
نگاهت می گفت؛
مانند نوستالژی درخت پرتقال،
در یک نقاشی امپرسیونیستی هستی!
در نگاهت یک لحظه ابله بزرگی شدم
که دوباره عاشقانه
به هر چیزی خیره میشد
2-تعبير خواب
در خوابم تگرگ میبارد
كنار ميهمانخانهاي ناشناس
به زني خيره ام
رقصِ باد در موهایش دیوانه است
دویدن بر ساقهای برهنه اش
شب را زیبا کرده
از چه چيزي فرار می کند زن!؟
باريدن در خواب چه معنايي دارد؟
3
یحیی چطور قلبت از تپش ایستاد!
مرگ همانقدر ساده بود برایت،
که زندگی با رنگهای دیگرش؟
در فاصلهی هر لحظه با لحظهی بعد
ساده نبوده به قدر مرگ
برای تو؛ یحیی! زندگی
گذشتم از هوای هر چیز
زمین برهنه به شکل روز تولد
نشاند ما را کنار هم به تماشا
گفت؛ مرگ قسمت ماست!
کاج بلندی که آفتاب از لای برگهای سوزنیش
باد از بلندای خاکستریاش میگذشت
عبور داد ما را از سمت اندوه
گفت:مرگ بوتهی خوردیست
یحیی پسرِ رنگ پریده با چشمهای آبی و اُخرایی
در زندگی هر پلک که بر پلک گذاشتی
هر دهان که بر دهان
هزار شکل، هزار پاره، هزارمعنا به خود گرفت
زندگی هیچ ساده نبود، روشنایی تندی داشت
میان حلقههای تو در توی تاریکی
و ناگهان انبوه پرندگان از شاخه جدا شدند
و ناگهان آسمان یه رنگ ارغوانی مبهوت در آمد
و ناگهان باران تمام ما را از ته دره به رودخانه رساند
4
می شود به جای مرگ
مثلاً گرفت دست تو را
رفت همین پارک که هیچ ندارد جز صندلی
خیره شد به بازی بچه ها با هرچه هست
می شود به جای مرگ، صبح زود
ببینم نگاه تو را در آینه که زیباتر شده
با رنگ قرمز روی لبهایت
خط دور چشمت و بعضی چیزهای دیگر
می شود به جای مرگ، دیر وقت
فکر کنم به این حرف ها، و حرف های دیگری
که نوشته ای درنامه:
سرما نخورم، غذای شب مانده، روزنامه سفید
می شود درخت ها را مشایعت کنم در باد
از پنجره سوت بکشم برای گربه ها
و منتظر باشم برگردی تو
به جای مرگ
5
با اين لحظه سي و چند سالهام
بر صورتم جنگلي از ميخهاي نقرهاي است
جنگلي از بوتههاي خاكستري ميرود
زيبايي مختصر در گلدان كوچك رنگ ميبازد
با امروز كه كارمندم،
پخش كنندهي اندوه در بطريهاي خالي
زندگي انگار آبشاري فرو ميآيد،
انگار گروه پرندگان در آبشار
حالا كه سي و چند سالهام،
سي و چند سالگيام!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه