شعرهایی از خسرو بنایی

تاریخ ارسال : 5 مرداد 04
بخش : شعر امروز ایران
1
به میانه هیجده سالگی
تابستانی بود از عبور
که احساس را در سواحل فراغت می داد
و دریا دریا اعتبار از چشم ها می گرفت و به افق اضافه می کرد
بشارتی که در اسامی نوجوانی می نشست
در صدای هم گره می خوردیم و تنی بودیم مواج و صدا در صدا
لعابی ارغوانی داشت واژه ها
به هم سلام که می گفتیم
سواحل در اعتبارجمعی ما
هیجان وحنجره بود
و نقش از آواز می گرفت .
نمی دانیم چقدر شمال در امتداد ما شمال تر می ماند و
جغرافیا طراوتش را تکه تکه از تابستان پس می گرفت .
2
گفتم شتاب کنید
با تردید گفتم !!!
و به شکل ابری شمالی
احتمال دادم
با سرگیجه هایم تفال کردم
و به باران ...
شاید اگر باران می بارید
می ایستادم و حنجره به باران می دادم
تا اشتیاقم را در هوای اردیبهشت تکثیر کند
و اگر کسی نفهمید
خوشبینی به گمانم بچسبد و
در همین بهار اقرار کند
که وقتی رایحه افق ها را آورد
با خصلت نامریی ات رفاقت کنم و
بشوم عاشقی
که رعشه از خواب های نوجوانی می گرفت .
لینک کوتاه : |
