شعرهایی از حمید تیموری فرد
تاریخ ارسال : 29 بهمن 00
بخش : شعر امروز ایران
۱
رودخانهام به دریا ریخت
تا گم شوم از تو
و پیدایام کند موج
بر اینهمه چینوچروکِ خیس
حباب میشوم
تا بشکنم دور از تو
و پیدایام کند ماهی
یونس نیستام اما
گمان کنم عیدِ امسال
در تُنگِ خانهات پیدا شوم
۲
شیههی چهارنعلِ اسبها
در گوشِ باد شنیده نمیشود
و ریشهی هیچ درختی
به آغوشِ این برهوت
اعتماد نمیکند
من چرا خانهام را
بر گسلِ زلزلهیی بنا کنم
که مارمولکی
در شکافِ تاریکاش
چنان میگرید
که انگار اجدادِ هیولایاش
همین امروز منقرض شدند
۳
گران و حاصلخیزم
دستام طلا
پایام نقره
در رگهایام نفت جریان دارد
توی چشمام دریاچهی نمک
پوستِ تنام قالیِ کاشان است
میشود از دهلیزهای قلبام
آهن و اورانیوم استخراج کرد
از پنهانترین لایههای مغزم
موادِ آلی.
با اینهمه
یکی به این شاعرِ شرقی بگوید
این جهانِ بیقیمت
چرا انسانِ سوم است؟!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه