شعرهایی از حسین تقلیلی
تاریخ ارسال : 18 آبان 92
بخش : قوالب کلاسیک
1
آهن سرد نبُرّد سر مجانی را
تیغ باید بزند گردن ارزانی را
تا سر دار خریدن غم سرداران است
تیغ باید بکشد منت پیشانی را
تا علم هست چه باک از خطر بی دینی
ایل فکری بکند مشکل نادانی را
جنگل از ریشه اگر خشک شود می بیند
شهر با چشم خودش مردن گلدانی را
دار اگر فلسفه محکم تادیب شود
جمعه دلگیر کند طفل دبستانی را
طفل اگر روی تن ترکه شکوفا بشود
ترک و تحصیل کند سختی و آسانی را !!
عاشق مردن زیبا شده این نسلی که
سالها زیسته فرهنگ قلی خانی را!
مثل قو مردن اگر فلسفه کوچ شود
چه کسی نقل کند پرده پایانی را ؟!
در دیاری که سگ از گله گران تر باشد
گله باید بکشد حسرت سگدانی را.....
خواب سنگین و سبک عاقبتش بیداریست
چاره ای نیست ولی خواب زمستانی را ... !
2
تسلیم تنهایی شدم اما نرفتم
حتی خودم را کشتم از دنیا نرفتم
من هر دری را می توانستم گشودم
از روی دیوار کسی بالا نرفتم
یک عمر بی صبرانه از دریا نوشتم
حتی به گوش گوش ماهی ها نرفتم...
مرغابی ام بی آنکه پر وا کرده باشم
دریایی ام با آنکه تا دریا نرفتم!
بر روی ساحل جای پاهایم اگر نیست
چون ماهیان این راه را با پا نرفتم!
تنهاتر از این هم شوم با عشق عشق است
بی عشق سمت خانه ام حتی نرفتم
در عاشقی مشروط یعنی صفر مطلق
من که برای خواندن انشا نرفتم......!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه