شعرهایی از حسن فرخی

تاریخ ارسال : 6 مهر 04
بخش : شعر امروز ایران
۱
شبدیز و بنفشه را
همین چند وقت پیش
در هم آمیختهایم
وقتی که زلال آیینهی ماه
نزدیک است
و ما
عاطفهی کلمات را
فزونی بخشیدهایم
تا گلبوسهها
کنار رگها
حالا گردن بگیر!
تمام الفاظ جهان رنگین شده
در طنینِ نفسهای تو
همینطور بالا آمده
و کمان آرش در دست تو
شعر آفریده
و خمودی را
به شادکامی کشانده است
شعله ی چشمانت
چراغ مرده را روشن میکند
و در آغوش ات
دایرهی مهر وسعت مییابد
اینجا که رویش کلمه است
لیلا را ببین
در نقالی
که خود را به نمایش میگذارد
و بیدریغ باش
با نسیم و لبخند
واژههای مرا ببین
با جهان موازی شده،
مستِ و غزلخوان
وقتی که صورت تو را
به سینه میفشردم
تا لذت آغوش انسان را دریابم
لطف دستهای تو را احساس کنم
و سخن موزون تو را از قدیمالایام
تفاوت واژگان دیروز و امروز من
سپید بود
چون غواصی زبردست
بدون هراس از تلاطم دریا
صید نهنگ کرده ام
تو به تماشا بیا!
به دنبال کلمهای زنده
تا همگان به شادی برخیزند
در چندضلعی فرصت!
حالا وقت آن است
لحظه
لحظه
خاطراتمان را
مرور میکنیم
و به فکر حقیقت باران باشیم
که تسلای خاطر است.
۲
هر شب با خواهش دستهایم
بر کمرگاه تو
خواب تعریف میکنم
حالا که نیستی
رگهایم به نیاز میافتد
من به تو اینگونه دستبرد زدم
دیوانهوار
و بر دهان گرفتم نام تو را!
هوای تو شرجی است
ماه
پاورچین پاورچین
و با نفسهای گرم
از لابهلای پردهی تاریکی میگذرد
حالا تن من
آکنده از عطر توست،
و در آغوشت دریا موج برمیدارد.
به عطر لیلا شبیخون میزنم
با خودم شرط میکنم
از تب این شبها هیچ نگویم
حالا تاب میآورم
میان کلمات بریره بریده.
اشاره میکنم به باغ تنها،
گل شببو میشکفد
اتاق من شرجی حضور توست
در آغوشت حاضرم
و سینهچاک توام
تو را نزدیکتر میخواهم، نزدیکتر.
اینجا که باران بوسههاست
و شب
ناگهان
دست و پای خود را جمع میکند
و دور میشود.
۳
پذیرفتن
پذیرفتن آشوب
یا هرآنچه پسندتان آید
ای ماه مغموم
در خیابانهای شرمزده
به بلوغ خونزدهی چند حجله نگر!
آنگاه که شورش
به نطق دختران بسته است
باکرهگانی
پنهان به سالها
شب ماسیده به در و دیوارها
پا گذاشته
جای پای توفانها
متوجهی خنجر هستید؟
نامیتر از تو
جنگجویی نیست
رو کرده به جنگ
و آنچه بهچنگات افتد
میخواهم بگویم
واضح است
لطافت شببوها
و جغرافیای محبوبههای شب
تاریخ جنگ را
نوبالغان قرائت میکنند
که در خیابانهای پلاسیده
در انتظار صبحاند
اگرچه فرزندان کاوهاند
به فرمان!
و اینجنگیست آزارنده
و دور از چشم زن
اینک
به شمایل تو بسنده میکنیم
در این چند روز
که آداب شهوت
تمرین میکنند
و دختران زیبا را
مخفی میکنند
در چاهها
و آنچه در میدان توقع
تصور میکنند
قاطعیت اشتیاق است این
در مساحت رفتار!
حالا که شکل هرزه ترفندیست
و نشاط حیوان
به لمس تن دلبسته است
و بوسههایی بی نظیر!
به تمنای شبنم
و رویا
منجر میشود
عطر و بوی تو
هوشرباست
وقتی که نای ضحاک را بریدهاند
چنین که به من رسیده است
داستانها
و حافظه
از زخم و خنجر پر و خالی میشود
و من
با لهجهی سکوت حرف میزنم
شعر از هوش میرود
و تا صبح پوست میاندازد.
لینک کوتاه : |
