شعرهایی از جواد سیفی
تاریخ ارسال : 6 تیر 99
بخش : شعر امروز ایران
یک
می خواهم خورشید را ، در جزیره ای مخفی ، قربان کنم،
با تیغ ِ نقره ، که ناف را هم حتّی نمی برد
دو نقطه از نور،
که افتاده لای ِ دفتر ِ اخبار، گیج و ُ سرگردان،
به صدا آمد و ُ،
رقص
قوس ِ الف به میل ِ تمامی ِ حروف،
می گردد
دو نقطه ی ِ متّصل،
دو عقرب ِ گرامافون،
زمان را مذاب می کند
تن،
قطعه قطعه،
و َ بر می گردد
اگر که یافتی
اگر که یافتی
صبح ِ راستگو،
صبح ِ دروغ پراکن،
این همه پروانه ی ِ رخشان
قلب ِ رضا،
سنگ ِ بدخشان
نقطه ی ِ کور ِ هواپیماهای ِ جنگی
یک انسان، تنها و ُ تنها یک انسان،
مرگ ِ تنها یک انسان کافی بود،
کافی ست
انسان گلوله ای ست،
انسان پروانه ای ست،
انسان از رگ ِ گردن به تو نزدیک تر ست
و َ شدیدن می درخشد.
دو
دستی که از جهان کشیده ام
تمام ِ قطعات ِ نقشه ها را،
در رقصی شخصی،می خاند
من منتشر می شوم
مظلوم و ُ ظلم و ُ ظالم و ُ معشوق،
در طبقاتی حساب شده،
در ظروفی به اندازه
نظمی که در بی نظمی ِ تقسیماتم
جاری ست، بر همه گان پنهان ست
برف می بارد
و َ رنگ ها را می پوشاند
هفت میلیارد عاشق
هفت میلیارد معشوق
اعدادی بزرگ و ُ فربه،
اعدادی دیگر را می بلعند و ُ،
اعدادی نو به دنیا می آید
فراوانی و ُ قحطی،
یک هو
هو هو،
زمین به کسی نیاز دارد که عاشق نباشد،
به یک تن،
او منم
خدای ِ تمام ِ عاشقان،
که انتخاب کرده بپذیرد،
پذیرفته ام که منتشر باشم در تمام ِ حاشیه ها و ُ متون،
و َ نام ام حتّی، پیدا نباشد
دریچه ی ِ نقطه را باز میکنم،
ترانه ای می خانم،
دریچه ی سلول را می بندم
ذکری به بی نهایت،
تکرار ِ کلمه ای که حرف ندارد
من پذیرفته ام،
همه جا باشم و ُ
هیچ
این ابتدای ِ یک جهان ست.
سه
وخامت ِ اوضاع از وقاحت ِ اوضاع
کمتر ست
ای صبح ِ آزادی،
انگار،انگار ،
زمان درون ِ دایره،یک گاو ِ نرست،
که گاه می بینم،
هیچ چیزی درون ِ آیینه نیست
مرگ،
ضلع ِ سوم ِ زندگی ست
برادران و َ خاهران،
بهار نزدیک ست،
تکرار میکنم، تکرار :
" بهار نزدیک ست "
مثل ِ سگ بدوید
و َ مثل ِ یک خوک،
یک خوک ِ بالغ ِ بازیگوش،
تمام ِ هم ّ و ُ غم ّ ِ خود را،
هراج کنید ،
میان ِ مثلث ها ، مربع ها ، مکعب ها،
یک _ دو روز که بیشتر نیست
این حلقه تنگ و ُ تنگ تر ست
زمان، وقت هایی هم خر ست
شبی میان ِ دو انتخاب،
قرن هایی میان ِ دو انتخاب،
از کوچه به خیابان،
از خیابان به ثقل ِ جهان،
من با من نشستم،
و َ میلیاردها روح ِ عظیم را،
از میان ِ میلیاردها _ میلیارد ستاره،
با گلوله ای وحشی در جمجمه ام،
کشته ام
از محیط ِ اَشکال،
به قلبم مراجعت می کنم،
نشسته ، مراجعت میکنم،
و َ دیگر نا رسانام،
آزادم از.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه