شعرهایی از ایمان مومنی
تاریخ ارسال : 25 دی 96
بخش : شعر امروز ایران
جیغ خفاش زیر نور فلش
در این تاریک
به خفاشهام کمی نور بپاش
در عمق من
سایه هم خود را به جا نمیآورد. □
این ناآشنا
مدام با من تصادف میکند
مدام در خودش به انفجاری تاریک میرسد.
سر برمیگردانم.
جیغی کشدار
و رد معلق بالهایی که سیاه میسوخت
در عبور از من
رفت، که سر به انزوای غاری بکوبد.
□
آویزان از سقف
سمفونی مشایعت قندیلها را میخواستم
آواز ستارههای سحرخیزی
که با صدای قدمهات بیدار میشوند.
که در ظهور نور
کورِ کور شدم.
□
خورشیدی که پشت پلک میخوابد
با صدای هیچ موذنی بیدار نمیشود.
□
روزهاست که روز است
روزهاست...
پرها...
پرها پیله دریدند
و پرندگانی سپید
در مهتاب
محو شدند. □
به خوابها پریدهام
سر بر شانههای شکستهی پرها
تخته بند بالشت خوابم. □
بر قوس گردن کشیدهی پَری
پایین سریده از شانههای ماه کامل
به خوابم. □
سپیده
که بر رویای آرام برکه بنشینم
هالههای موج
با هالههای مهتاب
یکی میشوند. □
محو...
در میکوبم...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه