شعرهایی از امید کریم پور
تاریخ ارسال : 13 آذر 93
بخش : شعر امروز ایران
"مطلقا..."
کم از هزارسوها نگفتم
از شکافِ سنگ در رسیدن
از ترکیدنِ شاخه تا نور
راه، گاهی
یکی میشود
یکی
که قدم ها را رخصتی به انحراف نمی دهد
راه، گاهی
جایی برای پایی است
به ایستادن
جایی
برای بی برگشتن ِ حرف
حرفی
برای بی افتادن ِ شک
زاویه
بسته حتّی چون پلکِ زمانه
راه را می کُشد
می خشکانَد
زمان های گاهی
که با هزار توریه
رنگ رخسار حقیقت را
گُله به گُله، می پرانَد
و گلویش را، خاک
به آرامی پُر می کند.
من با حقیقتِ من
زنده به گوری خُفتیم
بی زائر و بی فاتحه
من با حقیقت من
ما
رنگِ پریدۀ رخسارِ فرداییم.
مرداد 93
"سکوت"
میانِ میانمایگی خویشم
و نگاه بیمایه
شب را
از عمقِ جوانمرگیِ یک فرصت
خراش میکند
با دست ها
کساد
دست های به زعمِ من کساد
شب، راه خود را
در سکوت گم میکند
شب، در سکوت گم است
در سکوت، کلمه ها زهر خود را می ریزند
زهر کلمه ها
در تکرار ریخته می شود
یعنی
گرفته می شود.
مهر 93
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه