شعرهایی از امید فلاح لمراسکی
تاریخ ارسال : 31 خرداد 91
بخش : قوالب کلاسیک
1
با چشم رباعی که تو را می جویم
آهو شده ای، ضامن هر یاهویم !
شیدایی پنهان دو چشمت بودن
رازیست که آن را به همه می گویم
2
در بندم و تازیانه می خواهی تو
تابوت مرا به شانه می خواهی تو
یکبار نگاهم که کنی می میرم
در این عجبم بهانه می خواهی تو!
3
آیینه به هر سنگ جسارت می کرد
انگار که احساس حقارت می کرد
تختی به اتاق خواب لعنت می گفت
مردی به زنش داشت خیانت می کرد !!
4
حالم که دروغ است بگویم عالیست
در من پدری پر از پریشان حالیست
در من پدری خنده کنان می گرید
در من پدری سفره اش از نان خالیست
5
یک ذره تو را گرفته ام در مشتم
باور نکنم این همه خم شد پشتم!
ای خاک "امامزاده احمد" برخیز
بر خاک که بوسه می زند انگشتم؟!!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه