شعرهایی از اسماعیل شهاب احمدی
تاریخ ارسال : 20 آبان 96
بخش : شعر امروز ایران
۱
کفش شدم
بیفتم به التماس پاهایت
چنان که بچینم ناخنهای بلندم را از رفتن.
جادهای طولانی میسازی
در پیچ پیچ خطرناک جمجمهات
تا نگاه کنم فقط
به اتومبیلهایی که برمیگردند
از افتادنهایی که چشمت نمیکند.
و تو با چنگ و دندان میدوی
روی اشکهای من
روی نمکی که
در این دریاچه رسوب میکند حالا.
بگو
چه مرهمی بگذارم
بر دل موجهایی که
تا خود قیامت شور میزند اینجا؟
۲
شما مهاجرت کنید
من خستهام
از اینهمه وسعت که در من نیست
از اینهمه کوه عظیم
اقیانوس پهناور
و شهرهای سر به فلک کشیده.
شما مهاجرت کنید
من
باید چشمانم را بزرگ کنم.
۳
گمانم بزرگی کوه
تمام مقابلم را اشغال کرده است،
که الماس
لابهلای انگشتانم گم میشود.
این روزها
از بس خارجی شدهام
داخلم مدام درد میکند
باید
دست نگاهم را بلند کنم
روی اینهمه کوتاهی که در من است.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه