شعرهایی از ابوالفضل پاشا
تاریخ ارسال : 29 اسفند 95
بخش : شعر امروز ایران
اگر دست من
اگر دست من از جیبم
فرار کند فقط
به همین دلخوشم که سنگها
در حساب جاری من
بیشتر از برگهای ریخته
در پاییز اگر به فکر سرمای شبی
مثل یلدا نباشی
چهگونه میتوانی
از بخاریهای بدون سرنشین
سراغ تعویض روغنی را که بگیری
مبادا به دستهای خودت نیز
چرا اعتماد نداری
که این روزها
من از کسانی که جریمهها را
توی کارت سوخت بریزند
لحظهیی هم نباید یاد کنم
وگرنه پنچری از دوچرخهها
به تراکتورها سرایت میکند
و این بیماریهای واگیردار
اگر به همینگونه باغها را
به مزرعهها دچار کند
بگو تکلیف چاههای نفت را
به کدامیک از میدانهای گازی میبری
که کپسولها به رنگ جدید خود
به خس خس نیفتند
البته وقتیکه قبض گاز شهری را
کسی از جیب خود خارج بخواند
چرا نام مالک از ابوالحسنخان صبا
به ابوالفضلخان پاشا مگر نمیتوان متغیر نبود؟
چندمین وجب از دقیقهها
چندمین وجب از دقیقهها
که بیرون بزند
کسی مثل شما
به یاد جراح میافتی
که تعمیر ساعت از خریدن آن
وقت بیشتری هدر میدهی
وگرنه در روزگاری که زمان را
میتوانی از دکهی روزنامه فروشی بخری
و در بازار بورس به دیگران فخر بفروشی
چرا در بند ساعت خود نیستی
که چرم آن
اگر از رنگ آبیِ ارغوانی به قرمز برسد
زنگ میزند
و هیچ ماشینی یک قدم از خط کشی
به جلوتر از چلوکبابیها که میرسی
پلیس با دستهیی قبض
اگر به پیشواز بیاید
چرا نمیروی به میزی که از صندلیها
بزرگتر نمیشود کمی تکیه کنی
تا عکس تو از پشت دستگاه چاپ
شبیه آبراهام لینکلن
به هر سیاه و به هر سفیدی سلام کند
که جزای کسانی که برده را
با پرده اشتباه بگیرند
همین است که ظرفهای شکسته را
خودشان به خشکشویی ببرند
تا رونوشتی از آنها کمتر از سی سال
به سازمان ثبت احوال
چه نکتهیی را مگر میتوان ثابت نکرد؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه