شعرهایی از ابوالفضل پاشا
تاریخ ارسال : 10 تیر 96
بخش : شعر امروز ایران
کتاب وقتی که از
کتاب وقتی که از تنور بیرون بیاوری
پر از خبرهای داغِ داغ را
به عینک خود بچسبان
که اگر زمانِ خواندن
از قضای روزگار باید جریمه شوی
پس چهگونه با چند صفحهی دیگر
از جیب خود به سراغ صندوق پسانداز
باید حساب کنی
که مهمان شدن در این حال و هوا
کمی از حماقت پول خُرد کم نمیکند
وگرنه در جیبها چرا صدای آنها
اگر با صدای کلیدی
که از خانهی ما چیزی به مدرسه میرسد
مگر چه فرقی از مدیر
تا معاونِ خطکش به دست که میگیری
کدام دانشآموز را ببین
که از هراس واحدهای مشروع خود
سراغ هر اتوبوس را که سوار میشود
بلیت خود را به شکل ساعت یازده
پیاده خواهد شد
و اگر تو حرفهای کسی را
که باور نمیکنی
همان بهتر است که روزی
سه قاشق از غذای خودت را
پر از دودِ ایستگاهی به شکم بریزی
که هیچ اگزوزی چنین به روغنسوزی چرا نمیافتد؟
به اندازهی چاقو
به اندازهی چاقویی
که گردن آن کلفت میشود
چرا به شهر زنجان که میروی
چمدان تو از همین دستهها
که قیچیهای خود را
مگر میتوان گم نکرد
پس من به حال هندوانههایی
که از کودکی قرمزند
چرا گریه کنم که بریدن آنها
به همین عواملِ از یاد رفتهی خود
وقتی به بازار میوه فروشها که میرسی
گوشهای خود را بگیر
وگرنه فریادی که از گلوی ما
به تلفن همراه شما پیامک شود
چهگونه فقط به نقطههای آن میاندیشی
که قبضها به پایان هر ماه
با چنین نکات من درآوردی
به حساب شما واریز نخواهد شد
که اگر غیر از این بود
هیچکسی به بالاتر از وانتها
داد نمیزد که هندوانههایی آوردهام
که ضخامت آنها
اگر از طول چاقوی شما سفیدتر نباشد
چرا پس طعم صورتی نمیدهند؟
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه