شعرهایی از آفاق شوهانی


شعرهایی از آفاق شوهانی نویسنده : آفاق شوهانی
تاریخ ارسال :‌ 27 آبان 00
بخش : شعر امروز ایران

 

1

 

یک شش‌درچهار، یک قطعه 
جایی برای بازی به من بدهید
گاهی خمپاره‌ها درونم را تکه‌تکه می‌کنند
و من به سلول‌ها و عصب‌های جنگ‌زده‌ام لورازپام می‌دهم
و می‌گویم: عزیزانم! آرام بخوابید طاقباز یا به پهلو
از هر طرف که بخوابید به سود مغز و بنی اعضا و بنی آدم است
خودزنی؟ نه! ابدن!
حالا که گرگ‌ها مرا پوشیده‌اند
نمی‌ترسم و هی‌هی‌ام گلّه را به پیش می‌بَرَد
ببینید پشمینه‌پوشی‌ام چنبر می‌زند دایره‌وار
و تو می‌مانی چگونه از ارتفاع‌اش سقوط نکنی
و به هر در که می‌زنی تو را به سر می‌‌دوانَد
نقطه‌ای که گریز از آن کار حضرت مرگ است
چه بگویم از پرتگاه چاقو
قطعه‌قطعه کش می‌آید
گاه و بی‌گاه
بر شرم‌گاه
نقطه‌نقطه بمب شیمیایی حرف آخر زده
با تب
با تاول
با تکررِ ادرار
و شقه‌شقه شدن از جنونی‌ترین حقه‌ی موشک‌های دوربرد
تا تعفن و تزریقِ رکیک‌ترین چرای بالا آمدن شکم‌ها
تا ژانرِ وحشت میان لیوان‌لیوان والیوم
و جیشیدنِ دایره‌های در گردش بر عفیف‌ترین تاریک
لطفن فکرها!
آی فکرها!
مرا از سر راه بردارید
به سربازیِ هشت‌سال جنگ بِبَرید
به توپ‌ام ببندید
می‌خواهم دوباره به خیابان
به کوچه‌مان
به سَرِ بازی بروم
و دور ماندن از خانه‌ی پدر را بِچِشم

 


2


چقدر بگویم سیخونک نزن
به درختی که تازه رسیده از راه
به رأس دوازده شب و کتابخانه‌اش
به شبی از شب‌های زمستان اگر مسافری
حالا که دست‌هایمان بیشتر از چند
گوش‌هایمان لُخت
لب‌هایمان لُخت‌تر
تو فقط روی لب‌های من بمان

سیخونک نزن
تیک‌تاک ساعت تف می‌اندازد توی صورتم
بی‌غیرتی‌ام را عقربه‌ها می‌چرخند می‌ریزند
چقدر از رگ‌هام بشنوم نفله شدی نفله شدی
زیر بار تحلیل گفتمان در صلات ظهر
به چه زبانی بگویم فروافتادنم را بگیر
بگیران به نگاه، وقتی میخ من شدی
و من فرورفتن‌اش را تاب آوردم در سکوت
در حرف‌های بی‌صدای زن بودن‌ام
و چشم دوختن‌ام به جفتک‌پرانی عنکبوت
بر گوشه‌گوشه‌ی سقف
و زخم - چاک‌چاک - راه کشید تا عصب‌هام
و جاری شد خونم در شیارهای مسموم شهر

حالا هی سیخونک بزن
به ضمایرمان سیخونک بزن
به لب‌های برهمِ فکرهایمان سیخونک بزن
به اتوبوس ساعت دوازده سیخونک بزن
دیگر از تو می‌روم
در شهرهای تو آدم نیست

 


3


صورت‌ات را ورق زدم
به سمت فکرهایم
به سمت تیرگی پوستم
دست‌ات هم‌خون باد بود
دهانِ می‌خواهم‌ات را جر داد

تو را از باد پرسیدم
خواب‌هایم را خط زدی
گذاشتم فاحشه بنویسد بر پیشانی‌ات

باد که در چشم اسب می‌خندید
و هم‌خوابگیِ من رعشه برمی‌داشت از خون
از یال ریخته بر اندام‌ام
 
چت کردیم
ورق‌ها صورتِ دیگرِ ما بود
زبان را تا فاحشگیِ کلمات به زیر کشیدیم
به نفس‌هایت تقسیم شدم
در چشم‌هایت آخرین دیدارمان درد می‌کشید
نمی‌توانستم پیر شدن‌ام را از کلمات بگیرم
 
زخم‌های من لابیرنتی از خانه‌هاست
که خونِ ریخته به پای کسی نمی‌ریزد
در این چت‌روم
منم هم‌خوابه‌ی زخم‌ها
در فاحشگیِ سکوت‌ات 
و این تنها از تنم برمی‌آید

می‌شنوم
می‌شنوم
حرف‌های عضو جنسی که زیرپوستی فارسی می‌خوانَد
و زن نفس‌نفس می‌دود با چرک و درد و خون
و لابه‌لای خواستن می‌میرد

و این کدام زن؟
و این زن را تو بگو!
آیا شبیه زن‌های من نیست!؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :