شعرهایی از آفاق شوهانی
تاریخ ارسال : 11 شهریور 97
بخش : شعر امروز ایران
پشت اسم من
پشت اسم من میخندی
و من میدانم اسم من از اول تو بوده
باران را با حروفات خُرد میکنی
و چیزی از ماقبل بعدها به رویام میآوری
آیا در ورای من ساعتشماری هست؟
بوی کلمات دهان تو بود جملههای رسای من
و من میدیدم ایستادهام تا عروس شوم من!؟ منِ پنجاه ساله؟
جوان قبراق نخ بادبادک در دست
آیا سقوط از برج مرا به تو رسانده؟
پیش از آنکه سایهها بخوابند برخاستم شکلام را
گم کرده بودم تو یا دیگری را؟ نمیدانستم در آینه کدام را بردارم
آیا خون واقعیتی ملموس نبود؟
تو «برای همیشه» را برداشته بودی
و من به پیش از همیشهی تو درآمده بودم
همین حالا که مینویسم دستهای تو را میبینم و انگشترِ شانس تو
باد تو را انداخته روی بعدازظهر بارانی من
تو را برمیدارم و بارانیام را
تا خیس شدن موهایمان تاب بخورد تاب
وسوسهی باد
وسوسهی باد را میبینی
و رقص پرچمها
میخواهی شباهت دو چهره باشی
اما پرچمها
اما پرچمها در باد
میخواهی ببینی کدام تیرهتر کدام روشنتر
اما سبز و سفید و قرمز
باد را مرور میکند
برج، برج میلاد
دور سرت میچرخد
با پرچمها و چهرهها
فکر میکنی به سقوط
تا صعود به لحظهیی که پرچمها برای همیشه میایستند
قسم میخورم
قسم میخورم، من، اما، هرگز!
پایم از دراز زده بیرون
زیر سرم نفت یا چیز دیگری باشد؟
چه؟ چرا؟
چهگونه روی پرسش خودکشی کنم؟
در اعماقِ چه غوطهورِ پرسش یا پرستش
یک روز اگر شما باشید، همین شما، شما باشید
قسم میخورم، من، اما، هرگز!
چهگونه از خاطر یک روز لیز خوردهیی
اینکه چهگونه همین چهگونه میپرسد تلنبارِ خودکشیِ نهنگها
بر پوستهی زمین وقتی همزادانش در گردشند نفتکشها نفسکشها
من خاطرهی دلفینها را
خاطرهی نهنگها را رنگ میزدم
ساحل از دریا برداشتم همین بود، تمام قصهی من همین بود تنها!
قسم میخورم قسم میخورم من اما...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه