شعرهایی از آزاده سرلک


شعرهایی از آزاده سرلک نویسنده : آزاده سرلک
تاریخ ارسال :‌ 6 مهر 04
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

 

 

۱

جاده‌ای در من گم شده

دیگر کسی به من وارد

یا از من خارج نمی‌شود

جاده‌ای نیست وُ گم‌شده‌های زیادی در خود دارم

شاخه‌هایم را برای‌شان کنار می‌کشم اما آن‌ها

راه‌شان را

جهت‌ها را

یکدیگر را پیدا نمی‌کنند

 

انگار دستی نشانه‌گذاری گمشدگان را از بین برده

که جایی به چشم‌شان آشنا نیامده

که بارها دور خودشان چرخیده‌اند

 

انگار دستی گرما را اسیر کرده

کبریتی آتش را خاموش کرده

که سرما دارد از گم‌شدگان، پیکر می‌سازد

 

جاده‌ای در من گم‌ شده

و من هر روز چند درخت

در خودم قطع می‌کنم ولی

راهی در این جنگل باز نمی‌شود.

 

۲

دست‌هایم را که می‌گیری 

فراموشم می‌شود فرار کنم از خودم 

فراموشم می‌شود گیر کرده‌ام 

لای لباس‌هایی که دوخته‌اند برایم 

 

چه فرقی می‌کند حرف‌های پشت سر 

چهل کلاغ بشوند یا بیش‌تر 

همین‌که دست‌هایم را می‌گیری کافی‌ست 

همین‌که دیگر دنیایم تنگ نیست 

که هوا می‌پیچد دور تنم 

و سبک می‌شوم 

آن‌قدر که هیچ جاذبه‌ای نمی‌کشاندم پایین 

و دست هیچ کس به من نمی‌رسد 

حتی دست‌هایی که در کارند 

 

چه فرقی می‌کند 

فنجان را بار‌ها بچرخانند 

اسمت ولی پیدا نشود 

همین‌که من رها شده‌ام 

از رنگ‌هایی که مرا پوشیده بودند، کافی‌ست 

همین‌که با دست‌هایت شنیده شوم کافی‌ست 

 

بودنت 

شبیه به حل شدن شکر دیده نمی‌شود اما 

فنجان را شیرین کرده‌ 

تو در فال افتاده‌ای 

حتی اگر اسم‌ات خوانده نشود 

 

دست‌هایم را گرفتی 

دیگر تنها نیستم 

سایه‌ام را آزاد کردم که برود 

برای خودش زندگی کند.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :