شعرهایی از آذر نادی
تاریخ ارسال : 7 مرداد 91
بخش : قوالب کلاسیک
باد برده
مرهمی نمی شود گذاشت زخم های ناشمرده را
بار درد روی شانه ام عاقبت شکست گرده را
روی سر گذاشتندم و ..دور من شلوغ می شود
مردمی غریبه می برند باز روی دست، "مرده" را
آسما ن دوباره سر گرفت شکوه های گاه گاه را
روی شانه های من شکست بغض ابر سرسپرده را
گفته اند باد می برد هرچه را که باد آورد
می شود کسی بیاورد آنچه را که باد برده را...؟
من چگونه عاشقش شوم با کدام دل، کدام حس
دست کس نمی شود سپرد این دلی که دست خورده را
...
در پی کدام فتح نو صف کشیده چشمهای من
میشود به جنگ تازه برد لشگر شکست خورده را..؟
سرنوشت2
سرنوشت ما ای دوست چون گذشته مبهم نیست
راه پیش رو غیر از خط مشی آدم نیست
سیب سرخ را تنها بو کن و قناعت کن
کانچه در بهشتت بود این زمان فراهم نیست
وقت بوسه حوا "یک" خدا مراقب بود
حول و حوش ما اینجا ظاهرا "خدا" کم نست!
راضی ام به دیداری، دیدن و..همین. اما،
آنقدر فضا تنگ است فرصت همین هم نیست
رد نمی شوی از خط - خط قرمزت، انگار
جای پای عشق، هنوز در دل تو محکم نیست
بشکن این قوانین را، چون که عشق قانون است
سرنوشت ما عشاق سوز و گریه و غم نیست
...
دیر می شود، برخیز! پا به خلوتم بگذار..
فکر کن که غیر از ما هیچکس در عالم نیست..
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه