سه شعر از مظاهر شهامت
تاریخ ارسال : 23 آبان 98
بخش : شعر امروز ایران
۱
عزیزم!
چیزهای زیادی به من انگیزه میدهد بنویسم
مثلا پرندهای مرده در گلوی کلمه "بلعنده"
تکه ابری افتاده در خواب طویل مرد شلاقخورده
مردی
چهل سال با کفشهای بیرنگ در حیاط زندان راه میرود
تا ثابت کند جاسوس نیست
زنی به خاصیت چند کلمه جدی آنقدر میخندد
در جانب فواره سکوت میمیرد
کسی فکر میکند از در گشوده شعر
دزدها هم وارد میشوند
چروک لابهلای پوست وطن
آخرین نگاه اعدامی به مرغوبیت طناب دار
درختی که
رخت راهبهای را تا آمدن اولین پرنده مهاجر
روی شاخه هشتماش نگه میدارد
حتی ناخنهای سرخ تو
که با دست راستت برای فرض محال آمده است
پیش از آمدن تو
اینجا اتفاقهای زیادی افتاد:
یکی از فردوس بود ابوالقاسم گفتم مغرور بود
یکی را از روم مولوی گفتم میخواند و میرقصید
شیرازی را سعدی گفتم زیادی عاقل بود شعر هم میگفت
هم شهریاش
البته که حافظه خوبی داشت که حافظ گفتم عیاش بود
باز هم باد وزید
باز هم هوا تاریک شد
و بعد
آنها در سحرگاهی
جمجمههای خود را برداشته بودند
هر کدام در انتهایی از بیابان ناپدید شدند
نیما گفتم بلد بود نیم آه را بکشد
نیم گلها را بو کند
نیم کلمات را بجود
دست خدا رویاهای مغشوش داشت
اخوان وجه سوم حادثه و حماسه را میگفت
و مردی خوششانس از قبیله شاملو
زبان وحشی تاریخ را با شلاق رام میکرد مینوشت
زنی هم بود فروغ گفتم
به کلمات اجازه میداد با عشوه پوست تناش جماع کنند
باز هم باد وزید
باز هم هوا تاریک شد
و بعد
آنها در سحرگاهی
جمجمههای خود را برداشته بودند
هر کدام در انتهایی از بیابان ناپدید شدند
حالا تو آمدهای
مرای مرا از من میرهانی
با هم
فرضهای محال را
بر جانب سفیدی اوراق فرا میخوانیم
۲
اولهانوور
هر روز صبح
از آن شهر به آن شهر میرود با قطار
میبیند
کنار دریاچه ایستاده است زنی
و باد تکان میدهد
دامن پیراهن بلندش را
اولهانوور
هر روز صبح
از آن شهر به آن شهر میرود با قطار
برای این که ببیند
کنار دریاچه ایستاده است زنی
و باد تکان میدهد
دامن پیراهن بلندش را
۳
به جای بلد بودن زبان دشنه
همان که با دسته استخوانی
همان که با تیغه درخشان
همان که رعبآور
و بردن به تاریکی
شما
موی زن را
موبهمو
به خیابانی اشتباه بردید
و با فراموش کردن این که
باید دستهایتان را بازمیآوردید با خود
خطایی تاریخی کردید
ضمناً
حتی برای همین کار
دمیدن شیهه اسبها بر روی کاغذهای سفید
هیچ ضرورتی نداشت
و باز هم یادتان رفت باد را وادار کنید
بر کوبه هیچ دری نکوبد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه