سه شعر از امیلی دیکنسون
ترجمه ی فرناز فرازمند


سه شعر از امیلی دیکنسون
ترجمه ی فرناز فرازمند نویسنده : فرناز فرازمند
تاریخ ارسال :‌ 4 مرداد 04
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

 

سه شعر از امیلی دیکنسون

ترجمه: فرناز فرازمند

 

1

"Hope" is the thing with feathers

That perches in the soul

And sings the tune without the words

And never stops at all

 

And sweetest in the Gale is heard

And sore must be the storm

That could abash the little Bird

That kept so many warm

 

I’ve heard it in the chillest land

And on the strangest Sea

Yet, never, in Extremity,

It asked a crumb

 

 

امید 

پرنده‌ای

که بر شاخ جان می‌نشیند و

نغمه‌ای می‌خواند 

بی‌نیاز از واژگان

یک‌ریز و

باز نمی‌ماند از خواندن

 

در طوفان می‌توان شنید آوایش را

زیرا که پریشان می‌شود و

می‌خواند آن خردک بی‌نوا 

که گرمی‌بخش دل‌ها بود

 

در سردترین زمین‌ها

شنیده‌ام نوایش را

در دریایی ناآشنا 

اما

از من حتا 

خرده‌نانی طلب نکرد

در تنگنای هستی

 

 

2

The Soul selects her own Society

Then shuts the Door

To her divine Majority

Present no more

 

Unmoved she notes the Chariots pausing

At her low Gate 

Unmoved an Emperor be kneeling

Upon her Mat

 

I've known her from an ample nation

Choose One

Then close the Valves of her attention

Like Stone

 

 

روح خویشاوند خود را که بیابد

درب مهر می‌بندد 

به روی همگان

 

روگردان از ارابه‌هایی‌ست

که ایستاده‌اند بر آستانش

یا پادشاهی

که زانو زده بر فرش زیر پاش

 

من دیده‌ام که میان بسیاران

یکی را برمی‌گزیند

پس دروازه‌های دلش را می‌بندد

با سکوت و سنگ

 

 

3

He fumbles at your Soul

As Players at the Keys

Before they drop full Music on 

 

He stuns you by degrees 

Prepares your brittle Nature

For the Ethereal Blow

 

By fainter Hammers further heard 

Then nearer Then so slow

Your Breath has time to straighten 

Your Brain  to bubble Cool 

 

Deals  One  imperial  Thunderbolt 

That scalps your naked Soul 

 

When Winds take Forests in their Paws 

The Universe  is still

 

 

او دست به جانت می‌برد

چنان‌که نوازنده‌ای پیش از نواختن

انگشت می‌کشد بر کلیدها

و پیش از آن‌که آبشار موسیقی فرو بریزد

مبهوتت می‌کند

طبع بلورت را

نرم

مهیا می‌کند برای ترک‌هایی

از ترنم و نور

 

کوبه‌هایش 

کم‌کم که نزدیک می‌شوند

نفس در سینه آرام می‌گیرد و

سر در خنکای خون به خواب می‌رود

 

ناگهان

ضربه‌ای شاهانه

آذرخشی وحشی

که پوست جانت را می‌کَند

 

پس بادها می‌رسند

بادها

که جنگل‌ را در چنگ می‌گیرند

و جهان خاموش می‌شود

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :