سه شعر از الهام صادقی
تاریخ ارسال : 3 دی 96
بخش : شعر امروز ایران
۱
من سردم است که قرنهاست سردم است
که من یک زنم به نام کوچک یلدا
که قرنهاست سردم است
که جاماندهایم در آینه من و یک دقیقهی موهایم
چله
شب است
و چه مهربان یلدا
با چشمهایی نافذ
که قرنهاست
در آینه جامانده است
شرم نگاهش
میچکد از تکتک سلولهای خاکستریام
پاییز آخر ثانیهها
یخ بسته است
در این شب سرد
و سوار است بر دوشهای من هنوز
در تنم عطر تلخ تو ریشه کرده است
غوغاست در من و
غوغاها
شب از نیمه گذشته است
شبحی است خیالم
که پر میکشد از
از کالبد غمگینم
قصه کوتاه و
گیسوان تو بلند یلدا
فالت را میگیرم
با شعر شاملوی آویخته به لبهایم
ترک برمیدارد خندههام
زیر پوست انار ساوهی شهر
میدود سرخ
مایل به سیاه
و خوشبختی تلوتلو میخورد
امشب
چراغی روشن میگذارم
نمیخواهم چیزی از دست بدهم چیزی را
حتا زخمهای عمیقی
که در فتیلههای چراغ میسوزم
من
با لحن جنوبیام
و زبان شیرین مادری
پردهی ماهور را بالا میزنم
باد میآید
و همچنان
پای پنجره در انتظار پاهایت
شب را به صبح میرسانم
درد میکشم تا
تا دنیا دوباره بزاید
فرزندی به دنیا بیاید
به نام عهد عتیق
به نام وفاداری
و زمستان
بر خطوط موازی چنگ بنوازد
من شراب چشمهای خمار شکنت را
در پیالهای قدیمی
صبح میشوم
تا قناری محزون لبهایم
زار، زار گریه کند
شعر خیسم را
۲
هر بار که آمدم تو نبودی کم آوردم
هربار که آمدم چیزی بگویم
چشمهای تو نگذاشت
نگاهم
کم آورد از شدت ابری چشمهات
نفسها
طوفانی دریاییست
که لبخند- گریههایم
میکوبد و
میکوبد و
میکوبد
بر ساحلی که دلم بود
که نتوانستم
چیزی بگویم از
از
از
از تو
۳
و ما بی همانیم همان دو خط موازی
که بقیهاش را شما بنویسید لطفن!
چشمهای تو
ایستگاه قطاریست!
که زیر باران ایستادهام
و شعرهایی که مرا سروده است
در سکوت شب
زیر باران
پر از نگفتهی حرفهایم
از درد لبریز
از شبزندهداریها
سر میخورد کلمات
لابهلای انگشتانم
و من
برای تو مینویسم
برای ما
برای ما که بی همانیم
و با هم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه