سفری فلسفی در دل فیلم اسب تورین
سید حمید شریف نیا

تاریخ ارسال : 14 شهریور 04
بخش : اندیشه و نقد
بادی که همه چیز را میبلعد:
سفری فلسفی در دل فیلم «اسب تورین» اثر بلا تار
- سید حمید شریفنیا :
کمتر فیلمی همچون اسب تورین اثر بلا تار تا این اندازه با چشمانی خیره به مرز نیستی نزدیک میشود. این فیلم که با همکاری آینس هرانیتسکی کارگردانی شده و در سال ۲۰۱۱ منتشر شد، مراقبهای خشن، هیپنوتیزمکننده و عنصری است بر هستی، فروپاشی و سکوت. الهامگرفته از حکایتی کوتاه از زندگی فریدریش نیچه—روایتی که در آن نیچه شاهد شلاق خوردن اسبی در تورین است و سپس دچار فروپاشی روانی میشود—فیلم به شکلی مینیمالیستی، اما شاعرانه و بیپیرایه به بیرون میچرخد و ساختار روایی کلاسیک را کنار گذاشته تا به عمق پرسشهای فلسفی فرو رود. این فیلم با گفتوگوهایی اندک و ریتمی تکرارشونده، نه میپرسد چه اتفاقی میافتد، بلکه میپرسد: ماندن چه معنایی دارد؟
این جُستار به واکاوی ابعاد فلسفی فیلم اسب تورین میپردازد، بهویژه از دریچه نگاه خود نیچه. بررسی که فیلم چگونه همزمان بازتابدهنده و مقاوم در برابر ایدههای نیچهای است، چگونه تصویر و صدا در آن وزن زوال متافیزیکی را منتقل میکنند، و چگونه زیبایی شبحگون آن از دل مینیمالیسم بیامان زاده میشود. با تمرکز دقیق بر دستور زبان بصری فیلم، ریاضت تماتیک و پژواکهای فلسفیاش، به دنیایی قدم میگذاریم که در آن باد هرگز نمیخوابد، نور رو به خاموشی است، و اراده برای ادامه دادن، ناتوان.
روزی تکرارشونده: ساختار سرنوشت
اسب تورین بر تکرار روزانه بنا شده است. در طول شش روز، پدری و دخترش را دنبال میکنیم که بیدار میشوند، لباس میپوشند، آب میآورند، سیبزمینی آبپز میخورند و به افق بیجان و تازیانهخوردهای نگاه میکنند که باد سهمگین در آن زوزه میکشد. وقایع اندکند: همسایهای سر میزند، گروهی کولی عبور میکنند، چاه خشک میشود، نور میمیرد. اما خود جهان گویی در حال توقف است. این ساختار دورانی یادآور مفهوم بازگشت جاودانه نیچه است، ایدهای که در آن هر لحظه از زمان بیپایان تکرار خواهد شد. در حکمت شادان، نیچه مینویسد:
«اگر روزی یا شبی دیوی نزد تو آید در تنهاترین تنهاییات و بگوید: زندگیات، همانگونه که اکنون زیستهای، باید بارها و بارها به همان صورت تکرار شود»
در نگاه تار، این بازگشت نه وجدآمیز بلکه فرساینده است. شخصیتها نه زندگی را تأیید میکنند، بلکه صرفاً آن را تحمل میکنند. تکرار به زندانی بدل میشود که معنا را از کنشها میزداید. این وارونهسازی تأملبرانگیز از آغوش قهرمانانه نیچه نسبت به بازگشت جاودانه است. در اینجا، بار زندگی نه عشق به سرنوشت، بلکه تحمل زوال آن است. مناسک روزانه با برداشتهای بلند و بدون برش فیلمبرداری شدهاند، اغلب چندین دقیقه ادامه دارند. دوربین با وقار و اندوه، پیرامون شخصیتها میچرخد یا آنها را در اتاقها دنبال میکند. این برداشتهای بلند، تنها زیباییشناسی نیستند؛ بلکه هستیشناسی فیلماند. زمان نه برای سهولت فشرده شده، بلکه کشدار، چسبناک و تحمیلشونده است. ما تنها تماشاگر گذر زمان نیستیم؛ بلکه وزن آن را احساس میکنیم.
باد: صدایی بیپایان
متمایزترین عنصر صوتی فیلم، باد است. از صحنه آغازین—برداشتی تعقیبی و سهمگین از اسب در تقلای مقابل باد—تا نزول نهایی در تاریکی، باد با خشمی بیوقفه زوزه میکشد. باد شخصیتی است مستقل: ناپیدا، تسلیمناپذیر، بلعنده. این باد یادآور آنانکه (Anánkē) در اندیشه یونان باستان است: نیروی ضرورت که همه موجودات را مقید میکند. فراتر از اراده، فراتر از اختیار. برای نیچه که همواره اراده و قدرت شکلدهی سرنوشت را ستوده، این نیرو عمیقاً ضدنیچهای است. باد در برابر "اراده معطوف به قدرت" مقاومت میکند و جهانی را نشان میدهد که نه با انتخاب، بلکه با فرسایش بیامان اداره میشود.
طراحی صوتی میهالی ویگ، با ملودیهایی تکراری و افسردهکننده، حس خستگی کیهانی را تعمیق میبخشد. موسیقی همانند خود فیلم، در لوپی از ناامیدی گیر کرده است. با ترکیب آن با تصاویر سیاه و سفید، فضایی از گریزناپذیری ساخته میشود. در جهانی که عناصرش خصمانهاند، بقای پدر و دختر نه پیروزی، بلکه تقلایی روبه افول است. وقتی در سکوت مینشینند و سیبزمینی میخورند، به تدریج سنگینی جهانی را حس میکنیم که معنا در آن در حال فروپاشی است.
سکوت و پایان گفتوگو
دیالوگ در اسب تورین اندک است. شخصیتها تنها در صورت لزوم سخن میگویند، و آن هم بهشکلی ساده، کاربردی، بیاحساس. این کمگویی، غیاب نیست، بلکه فلسفه است. در جهانی که زبان توان رستگاری را از دست داده، سکوت فرمانروایی میکند. مهمترین سخنرانی فیلم، توسط مردی ایراد میشود که با بطری براندی وارد میشود و مونولوگی فلسفی ارائه میکند. او از فساد جهان مینالد:
«همه چیز را پست کردهاند. همه چیز بیارزش شده. همه چیز را به آنچه خود خواستند، تبدیل کردند. همه چیز را نابود کردند. همه چیز را تا حد نهایی رقیق کردند. کل جهان پست شده است».
این ناله میتواند بازتاب نیهیلیسم باشد، مفهومی که نیچه با آن روبهرو شد. نیهیلیسم باور به بیمعنایی ذاتی زندگی است. ولی نیچه در تلاش بود تا با آفرینش ارزشهای نو و مفهوم ابرانسان بر آن چیره شود. در مقابل، دنیای تار هیچ برتری یا تعالیای نمیشناسد. این مونولوگ پاسخی نمیگیرد. دختر تنها گوش میدهد. پدر مرد را میراند. نه مناظرهای هست، نه امیدی. فلسفه، مانند باد، در خلأ فرو میافتد.
اسب و امتناع از حرکت
اسب، قلب نمادین فیلم است. در آغاز با تقلا در برابر باد ظاهر میشود، و از روز دوم، دیگر نه میخورد و نه حرکت میکند. تلاشهای پدر برای به حرکت واداشتنش، نماد درماندگی فزاینده اوست. در روایت نیچه، فیلسوف در لحظهای از شفقت، خود را به گردن اسب شلاقخورده میاندازد. تار، به جای بازسازی این صحنه، آن را نقطه عزیمت قرار میدهد. مهم، فروپاشی نیچه نیست، بلکه امتناع اسب است. اسب، استعارهای از فروپاشی اراده میشود. سکون آن شکلی از اعتراض است؛ نه فقط به خشونت، بلکه شاید به خود هستی. این انزوا با بدبینی شوپنهاوری همنوا میشود. شوپنهاور که نیچه او را ستوده و در عین حال رد کرده، اراده را ریشه رنج میدانست و بر نفی آن تأکید داشت. اسب، در انزوایش، نمادی خاموش از این انکار است.
خشکیدن چاه: عقبنشینی طبیعت
در میانه فیلم، چاه خشک میشود. لحظهای فاجعهبار، بیصدا. بدون آب، زندگی ممکن نیست. اما واکنش شخصیتها تنها تسلیم است. میکوشند بروند، اما محیط خصمانه مجبورشان میکند بازگردند. طبیعت آنها را وانهاده است. چرخههای مکانیکی حیات در حال توقفاند. حتی ضروریترین عناصر بقا در حال عقبنشینیاند. این لحظه یادآور اضطراب هستیشناسانه در آثار هایدگر است، بهویژه مفهوم "هستن-بهسوی-مرگ".
هایدگر باور داشت هستی اصیل زمانی محقق میشود که انسان با مرگ خود روبهرو شود. تار پا را فراتر میگذارد: نه تنها شخصیتها به سوی مرگ میروند، بلکه خود جهان نیز با آنها میمیرد. آنها نه فقط فانیاند، بلکه رهاشدهاند.
خاموشی نور: پایانی در تاریکی
در سکانس پایانی، شخصیتها چراغهای نفتیشان را روشن میکنند، اما شعله نمیگیرد. تاریکی مطلق میشود. این تاریکی نمادین نیست؛ واقعی است. پرده سیاه میشود. آنها در تاریکی مینشینند، خاموش و بیحرکت. سیبزمینی دستنخورده میماند. این نزول به تاریکی، یکی از ژستهای عمیق سینمای معاصر است. تار تنها فیلم را تمام نمیکند؛ جهانی را به پایان میبرد. نه تزکیهای هست، نه کشف نهایی. تنها غیاب نور، عمل و امید است. برای نیچه، مرگ خدا بحرانی در معنا بود، اما فرصتی برای نوزایی. برای تار، مرگ نور، تنها پایان است. اگر پیامی باشد، در تعالی نیست، در رویارویی است. از ما خواسته میشود ببینیم، حس کنیم، تاب بیاوریم.
زیبایی در ویرانی
با وجود یأس جاری، اسب تورین خیرهکننده زیباست. فیلمبرداری فرد کلهمن هر قاب را با ظرافتی نقاشانه میآفریند. نورپردازی کیاروسکورو، چهرههای بافتدار، غبار در حال چرخش، بافت چوب، همگی از منظر دوربین والا میشوند. این زیبایی، در تضاد با تیرگی فیلم نیست؛ آن را تشدید میکند. با ثبت آخرین جرقههای زندگی با چنین لطافتی، تار به این رنج عزت میبخشد. فیلم، بدل به شهادت میشود. تماشاگر نه برای گریز، بلکه برای دیدن دعوت شده است. برداشتهای بلند، سکوت، و امتناع از گرهگشایی، نوع خاصی از توجه میطلبد. در عصر شتاب و حواسپرتی، اسب تورین همچون آیینی مقدس در کندی خود میدرخشد. مراقبهای است، سوگنامهای است، آیینی است.
فلسفهای بر پایه نبودن
اسب تورین فیلمی نیست که بهصورت متعارف فهمیده شود. باید آن را تاب آورد، همچون بادی که قابهایش را میتراشد. نیروی آن در رخدادها نیست، بلکه در فضا، در تعهدش به سینمایی است که امر نامفهوم را لمس میکند. در همسویی و در عین حال مقاومتش در برابر اندیشه نیچه، تصویری از هستی در آستانه فروپاشی عرضه میکند. نه رستگاری هست، نه تعالی، تنها مناسک رو به اضمحلال زندگی و آغوش نهایی سکوت. با این حال، چیزی عمیقاً انسانی در این تصویر ویرانی نهفته است. در سماجتشان، در عادتشان، در پایداری بیکلامشان، پدر و دختر به نوعی شکوه تراژیک شهادت میدهند. آنها خلأ را پشت سر نمیگذارند؛ با آن روبهرو میشوند؛ و شاید همین کافی باشد. در نهایت، اسب تورین نه فقط درباره نیچه است، نه فقط درباره پایان نور، یا مرگ اراده. بلکه درباره زیبایی دهشتناک و ساکت بودن است، وقتی دیگر هیچ نمانده مگر باد.
تابستان 1404
لینک کوتاه : |
