سرائی جهرمی؛ امیرالشعرای شکننده، آواره و بدفرجام
دکتر محمّد کشاورز بیضایی
تاریخ ارسال : 8 اسفند 99
بخش : اندیشه و نقد
سرائی جهرمی؛ امیرالشعرای شکننده، آواره و بدفرجام
دکتر محمّد کشاورز بیضایی[1]
محمد تقی سرائی، متخلص و معروف به «سرائی» (شعاع الملک شیرازی، 1380: 221) و «پورسعدی» فرزند آقا محمّد علی در جهرم متولد شد. سال تولد وی به درستی روشن نیست. صفایی ملایری تولد وی را در سال 1285ه.ق./1868م.، (صفایی ملایری، 1336: 511) و نیکو همت نیز بین سالهای 1275الی1280ه.ق./1858الی 1863م.، (نیکو همت، 1357: 46) ذکر کرده است. وی از آن دسته شاعران دوره ی قاجار است که بخش عمده ای از زندگی خود را در مهاجرت و اقامت در برخی از شهرهای این دوره سپری نمود. پدر سرائی در 1302ه.ق./1884م.، درگذشت و جز مبلغی قرض و بدهی، چیزی برای بازماندگانش برجای نگذاشت. سرائی به علت فقر و دشواری معیشت، به شیراز رهسپار شد. در شیراز ضمن تحصیل معاش به تحصیل دانش نیز مشغول شد (صفایی ملایری، 1336: 511) و پس از سپری نمودن علوم مقدماتی و مرسوم زمانه به تهران عزیمت نمود.
در تهران در کاروانسرائی در محله ی سرچشمه اقامت گزید و از آن پس به «سرائی» شهرت یافت (نیکوهمت، 1357: 46) سرائی در آغاز ورود به تهران، با مساعدت و راهنمایی امین الدوله به دربار ناصرالدین شاه بار یافت و پس از عرض قصیده ای که در مدح و ستایش شاه سروده بود به لقب «امیرالشعرا» و صدور فرمان شاه مبنی بر برقراری مستمری دیوانی نایل شد(شعاع الملک شیرازی، 1380: 221). سرائی به دنبال آن به مشهد عزیمت نمود. در مشهد به علت سرودن هجویه و شکوائیه درباره بزرگان و معاریف، به دستور رکن الدوله به سبزوار تبعید شد. شعاع الملک، در این باره می نویسد: « در بدو شباب آهنگ عراق و خراسان کرد و روی بدان سامان آورد، طبع خامش به مرور دهور پخته شد و سخنان سستش خرد خرد سخته. روزگاری با امرای ترک و ولایت سترگ به سر بردی و از خوان احسانشان نعمت های الوان خوردی، اندک ناملایمی به طبیعتش گران آید و به استعانت طبع، زبان به قدح خادم و مخدوم گشاید. تنی نبود که از تیر هجوش آماج نگشته و دلی نمانده که با تیغ قدحش به خون نیاغشته... نواب محمد تقی میرزای رکن الدوله از خراسانش اخراج کرد و طریق سبزوارش را منهاج » (شعاع الملک شیرازی، 1380: 221).
امیرالشعراء در سال 1314ه.ق./1896م.، سفری به شیراز و جهرم رفت. چند ماه در جهرم و نزدیک به یک سال و نیم در شیراز ماند؛ ولی معیشتش مختل و روزگارش پریشان بود (صفایی ملایری، 1336: 511). ابیاتی از جنس شکوائیه، از سرائی بر جای مانده که آن را به شیخ الرئیس قاجار تقدیم نموده و از نارضایتی خود در این دوره، از همشهریانش در شیراز و اقلیم فارس سخن به میان آورده است. در این اشعار سرائی فلاکت، دلتنگی و پریشانی اش را به شکلی ایضاحی با مخاطب در میان می گذارد:
امسال کار شد بتر از پارم
تا سال نو چگونه شود کارم
نه مه فزون تر است که در شیراز
افکنده است طالع بد، بارم
یک باره صرف باده شد و ساده
بود ار ذخیره درهم و دینارم
رفتم زدست هر چه تحمل بود
حتی کلاه و جبه و دستارم
ایدون به ملک فارس ز بدبختی
سرگشته گرد خویش چو پرگارم
(به نقل از شعاع الملک شیرازی، 1380: 225-224).
سرائی در سال 1312ه.ق./1894م.، برای مرتبه ی دوم، همراه شیخ الرئیس و ملک منصور شعاع السلطنه به تهران عزیمت نمود ( شعاع الملک شیرازی، 1380: 221؛ نیکو همت، 1357: 51-46؛ میر، 1368: 2/ 1087-1086). اقامت در تهران برای سرائی در این دوره مشقت بار و سخت بود. تشتت اوضاع سیاسی و اجتماعی به بزرگان پایتخت مجالی نمی داد تا به سرائی توجه ای کنند. سرائی هم در واکنش به این بی توجه ای ها به سرودن شعرهایی از هجو و هزل درباره ی بزرگان پایتخت پرداخت؛ چنانکه وقتی که نیّرالدوله حاکم تهران شد، سرائی در مجلس وی درآمد و گفت:
خبط ای دور آسمان تا کی؟
نیّرالدوله و حکومت ری
آنکه بودش زیاد نیشابور
قابل ملک ری بود کی کی
این و قرب ملوک به به به
این و حس سلوک هی هی هی
(شعاع الملک شیرازی، 1380: 226).
عکس العمل بزرگان پایتخت در برابر این هجویه ها شدید بود؛ چنانکه نیّرالدوله به جای آنکه به حال پریشان شاعر رحم آورد دستور داد وی را چوب بزنند. البته مواضع سیاسی سرائی در این زمان در تشدید این بی توجه ای ها بی تأثیر نبود. صفایی ملایری با اشاره به این مطلب می نویسد: « سرائی به مشروطه و مشروطه خواهان خوشبین نبود و این یک بیت که از او باقی مانده است معرف عقیده ی سیاسی وی می باشد:
لعن خدا به فرقهی مشروطه خواه باد
وین نام از جریده ی گیتی سیاه باد»
(صفایی ملایری، 1336: 514).
روح سرکش و ناآرام سرائی، متأسفانه وی را به افراط در خوردن مشروبات الکلی و استعمال مواد مخدر سوق داد. از این پس زندگی او شاهد صحنه های دردناک و رقت انگیزی است که حتی قلم نیز در به تصویر کشیدن آن عاجز است. سرائی به ناچار از تهران به مشهد عزیمت نمود و پس از چندی به علت گذران سخت و دشوار زندگی به نیشابور رهسپار شد. سردار ساعد حاکم نیشابور به حال پریشان سرائی رقت آورد و به او محبت کرد و مکان و وسیله ی مختصر معیشتی برای وی فراهم نمود. پس از عزل سردار ساعد از حکمرانی نیشابور، وضعیت زندگی سرائی در نیشابور بدتر از مشهد شد. شب ها در قهوه خانه ها می خوابید و روزها برای تهیه چند ریال پول در کوچه و بازار می گذشت و از مردم نادان خفت و خواری می دید. در یکی دو سال آخر عمر بیچارگی امیرالشعراء «سرائی» به جایی رسید که او را حتی در قهوه خانه ها هم راه نمی دادند و شب ها در گورستان نیشابور بیتوته می کرد (صفایی ملایری، 1336: 515-514). سرانجام سرائی در سال 1344ه.ق./ 1925م.، در نیشابور به سن هفتاد سالگی درگذشت (نیکوهمت،1357: 51؛ میر، 1368: 2/ 1087-1086).
منابع
- شعاع شیرازی «شعاع الملک»، محمد حسین (1380) تذکره شعاعیه، مقدمه و تصحیح: محمود طاووسی، شیراز: بنیاد فارس شناسی.
- میر، محمد تقی، (1368) بزرگان نامی پارس،ج دوم، چ اول، شیراز: چاپخانه مرکز نشر دانشگاه شیراز.
- نیکوهمت، احمد، (1357)، «شوریده، شاعر روشندل شیرازی»، ادبیات و زبانها: وحید، ش 250 و 251، نیمهی دوم بهمن و نیمهی اول اسفند 57.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه