زیبایی شناسی نثر لودمیلا پتروشفسکایا
ترجمه ی بهمن بلوک نخجیری


زیبایی شناسی نثر لودمیلا پتروشفسکایا 
ترجمه ی بهمن بلوک نخجیری نویسنده : بهمن بلوک نخجیری
تاریخ ارسال :‌ 14 بهمن 99
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

 

زیبایی شناسی نثر لودمیلا پتروشفسکایا (1938)

برگردان از روسی: بهمن بلوک نخجیری


 تنوع قالب ها که مورد توجه لودمیلا پتروشفسکایا قرار دارد با یکپارچگی مسئله اصلی خلق اثر در پیوند است. پتروشفسکایا چگونگی روند تغییر شکل ( دفورماسیون ) فرد تحت تأثیر محیط را پی می گیرد و می کوشد «برشی از دنیای درون» انسان معاصر ارایه دهد و او را در آستانه زندگی و مرگ به تصویر بکشد. پتروشفسکایا چهره های بسیار گوناگونی از این انسان را می بیند؛ از چهره ای عادی گرفته تا غیر معمول و در نهایت «دگردیسی به حشره».
یکی از داستان های کلیدی پتروشفسکایا «منطقه بازرسی» ست. در عنوان داستان مکان واقعه و شیوه های نظارت نویسنده بر قهرمانان انعکاس یافته است. این شیوه ها عبارتند از: امکان بازگشت چند باره به یک موقعیت، بررسی پرسوناژ ها، آرایش مجدد و تغییر آن ها به واسطه  مکان؛ درست مانند آنچه در منطقه بازرسی به عنوان نقطه ای برای نظارت و سکویی ویژه رخ می دهد.
موضوع «منطقه بازرسی» روابط مشترک میان جوانان است؛ قهرمان مرد ثابت است، اما زنان داستان جای خود را به یکدیگر می دهند. جذابیت این موقعیت در آن است که تمام شخصیت ها در یک شرکت همکار هم هستند و به همین دلیل تمام نزدیکی ها و جدایی ها پیش چشم همگی آن ها رخ می دهد. تقریباً هیچ اطلاعاتی درباره ملاقات های قهرمانان و میزان نزدیکی آن ها به یکدیگر داده نمی شود. در داستان هیچ اتفاق مهمی رخ نمی دهد، اما یکی از اپیزود ها در مرکز نظارت و توجه قرار می گیرد و از آن پس موارد مشابه به آن پیوند می خورد. تمام این ها نگرش شخصیت ها نسبت به زندگی، انتظاراتشان، مقاصدشان و روابطشان با نزدیکان خود را در برابر دید خواننده می گستراند. نویسنده از موقعیت منطقه  بازرسی نهایت استفاده را می کند تا نقش «دانای کل» را از خود بگیرد.
موضوع نخستین اپیزود به صورت بازگویی بیان می شود. اهمیت این اپیزود نه به خاطر خود آن، بلکه به دلیل حرف هایی ست که قهرمانان داستان درباره اش می گویند و از آن مهم تر اینکه آنها «سخنی به میان نمی آورند». در ادامه نویسنده به توصیف شخصیت های اصلی از طریق واسطه متوسل می گردد: « اگه اینطوره پس درسته... اطرافیان اینگونه به جای آندری فکر می کردند، اما آنچه خود او می اندیشید برایمان آشکار نیست». برای امتناع اکید از توصیف مستقیم شخصیت های داستان به عمد از قضاوت های انتزاعی راوی استفاده می شود و در عین حال از ارزیابی های بسیار تند چشم پوشی می گردد: «آن ها از او چه می خواستند. او چگونه باید به آن ها و جهان خدمت می کرد، در حالی که جهان به او نیاز داشت.- فقط چنان که حدس می زنیم او به تنهایی نمی توانسته عطش جهان احساسات را فرو نشاند».
نویسنده از فریب خواننده و وا داشتنش به انتظار پایانی مشخص می پرهیزد: «روشن است که این مسئله چطور پایان می گیرد». « رژه درجا » و «نشخوار » تفسیر واقعیت و نه خود آن بر فقدان قطعیت در قهرمان و تفاوت تأثیرات خارجی بر وی و ماهیت درونی او تاکید می کند. تنها در تکرار های متداوم بر معنای حقیقی رفتار های آندری و ارزیابی آن ها با کندوکاو پیرامون ساده لوحی آشکار و توهین به شخصیت تأکید می گردد: « همین طور بود. همه چیز خجالت آور می نمود و بی معنی و آندریوشا حتی گاهی سرش را پایین می انداخت و تکان می داد. انگار که نمی فهمد در چه دنیایی زندگی می کند». برای پایان داستان نویسنده این حلقه را با توصیف شخصیت می بندد (سبک او در این اثر مطلقاً افشاگری نیست، بلکه بر مبنای کشف واقعیات است) و به هر خواننده این امکان را می دهد که خود را به جای یکی از قهرمانان بگذارد و سرنوشت نهایی را برای اپیزود هایی که در داستان روایت شده رقم بزند. داستان منطقه بازرسی ویژگی های خاص سبک آثار پتروشفسکایا، نحوه پرداخت سوژه ها و شیوه  معرفی قهرمانان در این آثار را آشکار می سازد. چند معنا بودن عنوان این داستان خود جالب توجه است. ترکیب معنای کاملاً دقیق با معنای کلی تر و شاید ناهمخوان با آنچه با خوانش نخست اثر درک می شود، از خصوصیات روایتگری پتروشفسکایا به شمار می آید. برای مثال به بررسی عناوین دو داستان می پردازیم که نام دو مجموعه داستان نویسنده را نیز به خود اختصاص داده اند: « راز خانه » و « عشق نامیرا ». در داستان «راز خانه» کشف «راز» خیلی سریع رخ می دهد؛ حشره ای از خانواده زنبور سرخ که صداهای ناخوشایند و نامفهوم از خودش تولید می کند. واضح است که به جز معنای مستقیم این عنوان معنایی دیگری نیز در آن نهفته است که چندان معین نیست. خود واژه راز « тайна»، معنای معمولش یعنی معماگونگی و به تبع آن ضرورت کشف را از دست می دهد. در این داستان و سایر داستان های مجموعه نکته اصلی بیشترمبهم و غیر شفاف بودن روابط و تفاوت میان خانه قدیمی مستحکم و روابط انسانی در حال زوال است تا راز. عنوان «عشق نامیرا» احساس شور و شوق را به ذهن خواننده متبادر می سازد. برخی از نام های اشخاص که گاهی نام داستان را نیز به خود اختصاص داده اند مثل « کلاریسا » یا عباراتی با معنای عام مثل « سرنوشت تاریک»، « اندوه»، «اشک ها» و «شعر در زندگی» نیز این حس را تقویت می کنند. اما واقعیت آن است که به طور کلی در این داستان ها از روابط عاشقانه، حوادث و ماجراجویی های شخصیت ها سخن به میان می آید و نه از عشق نامیرا. خواننده در داستان های پتروشفسکایا با ضرورت جداسازی «من» راوی از «من» نویسنده رو به رو می شود. برای مثال در داستان « جمع خود » موضع گیری بی رحمانه ای که از سوی اول شخص دیده می شود آشکارا مغایر با شیوه نویسنده است، اما به عنوان کلیدی برای درک متن حائز اهمیت می باشد: « من انسانی خشن، بی رحم ... من بسیار باهوشم. چیزی که من درک نکنم، اصلاً وجود ندارد». جزییات روزمره و حاصل زندگی، اشاره به زمان دقیق و درک زمان حیات در متن آثار پتروشفسکایا به هم پیوند می خورند: « مارشین پدر مست کرد، بیهوده خدا می داند که چه پرچانگی هایی کرد و بیهوده زیر ماشین تلف شد. درست همین جا در آستانه خانه دخترش در همان خیابان استوپینا، در ساعت نه و نیم شبی آرام».
ترکیب عناصر ترکیب ناپذیر یکی از شیوه های ادبی پتروشفسکایا به شمار می آید. در داستان « دوستت دارم » چیز هایی بر شمرده می شوند که از دیدگاه قهرمان با زندگی امروزی ارتباط دارند: «رستوران ها، هتل ها، پیاده رو ها، خرید ها، همایش ها و گردش ها». به واسطه چنین ترکیب هایی ظرفینت هر عبارت که معین ارتباط آن با زندگی ست، حاصل می گردد. برای مثال در پایان داستان « عرفان » اعتقاد به «سهم خود از خوشبختی» و «انعطاف پذیری خود از نظر الکسیوا» به هم پیوند می خورند. ضرورت اعتقاد و خونسردی با این ارجاع در ذهن دیگران تقویت می شود: « همانطور که همسایه های ویلای روستایی می گفتند». این شکل از ارجاع خود عمق معنا را به تصویر می کشد. گریز از منحصر به فرد بودن و عدم تکرار سرنوشت ها و شخصیت ها با نحوه شروع داستان آشکار می گردد: «دختری ناگهان... ( پالتوی سیاه )؛ زنی از همسایه اش متنفر بود .... ( انتقام )».
گاهی در داستانی که موضوع اصلیش یک اتفاق است، توجه اصلی به برداشت و ارزیابی از آن اتفاق معطوف می شود. برای مثال  داستان «کودک » بر اساس تحلیل یک جنایت ( با سنگ زنده به گور کردن کودک تازه متولد شده توسط مادر جوانش در نزدیکی خانه ) شکل نمی گیرد و تلاشی برای توصیف وضعیت روانی جنایتکار و مقصر جلوه دادن وی انجام نمی شود. داستان با برداشت هر یک از شاهدان ماجرا بسط می یابد. «این طور که معلومه ....»، « از اینجا و آنجا به گوش میرسه که ...»، «خانه نوزاد در هراس و آشفتگی فرو رفته بود ...»، «معلوم بود که... »، «درباره این بچه ها می گفتند که ....»، «از تمام این حرف ها معلوم میشه که ...». اما بر قطعیت برخی ادعا ها نیز سایه شک افکنده می شود: «... انگار که بترسد- آن هم از کی، از بچه کوچکی که فقط به 40 گرم شیر احتیاج دارد و نه هیچ چیز دیگری».
این شیوه پردازش موضوع اغلب در آثار پتروشفسکایا به چشم می خورد. در واقع حادثه یا اتفاقی که برای یکی از شخصیت ها رخ داده، در معرض برداشت و ارزیابی دیگران قرار می گیرد. نویسنده با پذیرفتن خطر خسته کردن خوانندگان با این تکرارها، بارها و بارها به همان موضوع بر می گردد. برای مثال داستان « ان-Н » (از مجموعه داستان « عشق نامیرا ») به طرحی از روند تکامل برداشت ها از یک اپیزود شباهت دارد: « بار نخست ...»؛ « بار دوم ...»؛ « معلوم بود که ... »؛ « دیگر اینکه ... ». اما به راستی حرکت حول چنین دایره ای با چه هدفی صورت می گیرد؟ بیش از هر چیز نه برای جستجوی حقیقت، بلکه برای توضیح این امر که روابط طبیعی انسانی با نقش های مصنوعی و نقاب های احساسات جایگزین می شوند: « به ظاهر این مسئله بیانگر ملالت، بی حواسی و بی تفاوتی ست ». نویسنده از طریق بازگویی داعیه ها، تکیه کلام ها و نقل قول هایی که پرسوناژ مربوطه بر اساسشان خط سیر رفتار خود را شکل می دهد، به شخصیت پردازی قهرمانان می پردازد. در این میان ریشخند در متن مخفی می شود و رگه هایی از تشبیه های کوچک و نمادین در آن بر جا می ماند: « درستکاری و عدالت همیشه بیدار، شعار این دوست میلینا بود. چرا تنها مثل کنده درخت کاج می نشست، چیز های اصیل را در زندگی انتظار می کشید و از کنار چیز های زودگذر می گذشت؛ به شدت تحت تأثیر ادبیات بود و بدون عشق حاضر به بوسیدن کسی نبود، همان طور که یکی از نویسندگان می گفت». تقلید لحن محاوره در داستان و استفاده از آن در خصوص قهرمان، احساس حضور هنگام وقوع ماجرا و همدردی طی روند آشنایی با آن را در خواننده بر می انگیزاند. کنایه و ریشخند نویسنده گویی که مخفی شده است و در تشبیهات و مقایسه ها نیز نباید حس شود: «... از این نظر به فرشته آسمانی شبیه بود، به سنگ قبری سفید و عجیب که خواهیم دید از آن کیست». انبوهی از جزئیات شکل می گیرد و ویژگی های ژست ها، لبخند ها و وضعیت بدن پرسوناژ ها با دقت مشخص می گردد.
پژوهشگران آثار پتروشفسکایا به درستی به این مسئله معترفند که نه انسان های بی ذوق، بلکه آگاهی و شناخت آن ها سوژه مورد علاقه اوست. موقعیت های شخصی در داستان ها به روایت بدل می شوند و معنایی عام به خود می گیرند. احساس عمومی نگرانی برای بشر از جانب نویسنده به خواننده انتقال می یابد.
حتی از توصیف های کوتاه ویژگی های آثار نویسندگان زن معاصر روسیه، گوناگونی سوژه ها و تیپ های قهرمانان، واقعیت های کشمکش برانگیز و راه حل برطرف کردن آن ها آشکار می گردد. طبیعی ست که عشق غالباً موضوع اصلی ست؛ عشق به عنوان معنا و مفهوم زندگی- و تراژدی فقدان عشق، عشق معنوی و از خود گذشته- و عشق جسمانی، عشق خارج از ازدواج- و مسئله روابط خانوادگی. بی نظمی های روزمره، نگرانی ها و مشکلات در آثار پتروشفسکایا و نیز اولیتسکایا، پالی و گورلانوا به خودی خود جذاب نیستند، اما میزان ثبات زندگی قهرمانان و قدرت و ضعف شخصیت آن ها را آشکار می سازند.
آثار پتروشفسکایا از خواننده تمرکز طلب می کند و گاهی در وی احساس درد و یأس را بر می انگیزد. حتی داستان های شاد وی تحلیلی تند از تنزل انسان هستند. به گفته خود نویسنده داستان قالب مورد علاقه او است. پتروشفسکایا مجموعه داستان های زیادی نوشته که «داستان هایی برای بزرگسالان» (1990)، « داستان هایی برای تمام خانواده» (1993)، «داستان های واقعی» (1999) و «گربه های خوشبخت» (2001) از آن جمله اند. داستان های او درباره آن نوع خوشبختی ست که برای همه دست یافتنی ست و این بدان معناست که همه می توانند خواننده آن ها باشند. چه کسانی که بسیار کم سن و سالند و چه آن ها که زندگی عاقل ترشان کرده است. قهرمانان این داستان ها، شاهزادگان و جادوگران، بازنشستگان، عروسک های باربی ... همگی متعلق به دوران معاصرند.
منتقدان با بررسی ویژگی های این لایه از آثار نویسنده بر این باورند که در این قالب تمایل نویسنده به توصیف شیوه زندگی و یادآوری چیزهای ارزشمند و والا افزایش می یابد ( «ماجرا های جدید النای زیبا»، «دوسکا و جوجه اردک زشت»  ). در داستان های مذکور پتروشفسکایا می کوشد با ترسیم چخوف وار «انسان کوچک» به حل مسایل این دنیای پوچ و نیز مشکلات «قهرمانان مثبت زن» بپردازد. برای مثال عروسک باربی به نام «باربی ماشا» را می آفریند که از زباله دان استادکار کور و فقیری به نام «پدر ایوان» بیرون آمده؛ باربی ماشا کارهای خوبی انجام می دهد. به دوران پیری کسی که به او پناه داده، رونق می بخشد و او را به زندگی باز می گرداند. رذالت های «کریسا» و «الکا» را تحمل می کند. دیگران را نجات می دهد، اما قادر به دفاع از خود نیست.
داستان های پتروشفسکایا اغلب به شکل روایت هستند و مسایل اخلاقی بشر از جمله خیر و شر، بی تفاوتی و از خود گذشتگی را برجسته می کنند ( «خانم دماغ»، «دو خواهر»، «قصه ساعت» ). در تمام آن ها همه چیز در نگاه اول ساده و حتی کاملاً بچگانه است: «روزی روزگاری زن فقیری بود ... دخترکی داشت زیبا و باهوش .... دخترک کمد را می گردد و جعبه ای پیدا می کند و در آن جعبه ساعتی کوچک ...». داستان «افسانه ساعت» این گونه آغاز می شود، اما بعد نویسنده به تدریج ما را به این نتیجه می رساند که تا وقتی ساعت کار می کند، زندگی ادامه دارد و کسی که آن را کوک کند، نزدیکان خود را از مرگ نجات می دهد، جهان را نجات می دهد. و این جهان تا زمانی پابرجا می ماند که آدم هایی وجود داشته باشند که قادر به قربانی کردن خود و هر ساعت، هر پنج دقیقه... کوک کردن آن باشند. دخترکه حالا بزرگ شده و بزرگترین نگرانیش کودک و مادرش هستند می گوید: « من زندگیمو تو خواب سر نمی کنم». پتروشفسکایا به درستی معتقد است که داستان واقعه می تواند شاد یا کمی غمگین باشد، اما همواره با پایانی خوب؛ تا هرکس که آن را می خواند خود را خوشبخت تر و بهتر احساس کند .
آثار پتروشفسکایا تجربه ادبیات رئالیستی و مدرن روسیه و جهان را در خود جای داده و به عنوان یک پدیده ادبی مستقل حائز اهمیت است.

 

پانویس :

  1 - اسلاونیکووا، اُ. پتروشفسکایا و پوچی، مسایل ادبیات، 2000، ماه مارس و آوریل ، ص 47-61 .
  2 - پتروشفسکایا ال. ، گربه های خوشبخت، داستان، ال. پتروشفسکایا، ام. 2001، ص. 39-47 .

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :