روایت شناسی داستان موسی و شبان مثنوی مولوی
براساس نظریة تودوروف
عبدالرضا قنبری / ابراهیم هداوند میرزایی

تاریخ ارسال : 30 دی 95
بخش : اندیشه و نقد
روایت شناسی داستان موسی و شبان مثنوی مولوی
براساس نظریة تودوروف
عبدالرضا قنبری / ابراهیم هداوند میرزایی
داستان موسی و شبان از مثنوی مولوی ، دارای یک پی رفت است که این پی رفت هریک از پنج گزارة تقسیم بندی شده توسط " تودوروف " را در خود دارد.تودوروف با مثالی که در کتاب بوطیقای ساختارگرای خود می آورد، بیان می دارد که کوچکترین واحد روایی گزاره است و آنها را دارای دو نوع سازه می داند.تودوروف با مثال«اژدها دختر پادشاه را می رباید.»(تودوروف87،1382)این سخن را بدینگونه نشان می دهد و تعریف می کند که«بهترین راه حل آن است که«بن مایة» ی آغازین را به مجموعه ای از گزاره های مقدماتی - در معنای منطقی کلمه - تقلیل دهیم.به ترتیب زیر:
«آ» : یک دختر جوان است.
«ب»: پادشاه است.
«ب»: پدر «آ» است.
«پ»: یک اژدها است.
«پ»،«آ» را می رباید.
proposition narrative همان واحد های کمینه یا گزاره روایی است . گزاره آشکارا دارای دو نوع سازه است .
ما آنه ها را به تناسب مشارکت( آ،ب،پ) و محمول (ربودن ،دختر جوان، اژدها و غیره) می نامیم.(اسکولز،88:1379)
بعد از این تقسیم بندی و نامگذاری به سراغ پی رفت می رویم که تودوروف از آن به سطحی بالاتر تعبیر می کند که می تواند «احساس روایت کاملی را در خواننده ایجاد کند و به همین دلیل از پنج گزاره تشکیل می شود:
1.موقعیت متعادلی تشریح می شود.
2.نیرویی موقعیت متعادل را برهم می زند.
3.موقعیت نامتعادلی به وجود می آید.
4.نیرویی برخلاف نیروی گزارة دوم موقعیت متعادل را برقرار می کند.
5.موقعیت متعادل تازه ای ایجاد می شود.»(روایت شناسی مقامات حمیدی براساس نظریة تودوروف،راضیه آزاد)
با توجه به مطالب فوق،می توان گفت در یک روایت،همیشه حداقل یک پی رفت کامل وجود دارد . روایتی کامل است یا آرمانی است که تمامی پنج گزارة یک پی رفت کامل را در خود داشته باشد،به عبارت دیگر «یک روایت آرمانی با موقعیت پایداری آغاز می شود که نیرویی آن را آشفته کرده است.پیامد آن یک حالت عدم تعادل است.سپس با عمل نیرویی در خلاف جهت نیرویی پیشگفته،تعادلبرقرارمیگردد.اینتعادلدوم شبیه تعادل نخست است.اما این دو هیچ گاه یک چیز نیستند.»(اسکولز،91:1379)
در اینکه روایت چیست و قوانین حاکم برآن چگونه اند تعاریف گونه گونی شده است و هریک از کسانی که در این باره سخنی گفته اند،سخنی از منظر خود و با اشتراکات و افتراقاتی مشخص نسبت به نظریه های ماقبل خود.«در تحلیل روایت به ویژگی های گوناگونی تکیه می شود؛مثلاً پراپ بر اصل سببیّت تأکید فراوان دارد:این که روایت گزارش دگردیسی از وضعیت متعادل و بسامان است به وضعیتی نامتعادل و احیاناً بازگشت به حالت متعادل نخستین.تودوروف نیز مهمترین ویژگی روایت را همین تغییر از وضعیتی به وضعیت دیگر می شمارد و تأکید می کند پیوند سادة رخدادها و پی آمدی خطی،روایت نمی آفریند.»(توکلی،37:1390)
دقیقاً می توان در موسی و شبان وجود یک وضعیت پایدار آغازین را دید که با ورود موسی و تذکر وی این وضعیت از تعادل خارج شده و به مرحلة گذر می رسد،بعد از آنکه نیرویی- عتاب خداوند به موسی- ورود می کند و باعث می شود که مرحلهی بی ثباتی از میان برود،روایت را به سمت وضعیتی پایدار رهنمون می کند. در ادامه این پروسه را به طور مجزا و با جزئیات آن به همراه تن نشان می دهیم.
نکته ی دیگری که دراین قسمت لازم به ذکر و توضیح است،نکته ای یا مرحله ای هست که تودوروف ازآن به عنوان مرحلهی گذار یاد میکند و بیان می دارد که «فرمول گذار از حالتی به حالتی دیگر(یا چنان که توماشفسکی می گوید«از موقعیتی به موقعیت دیگر»)پدیده ها را در مجردترین سطح نگاه می دارد.اما این «گذار» می تواند به شیوه های گوناگونی تحقق می یابد.»(اسکولز،91:1379)
بررسی و تحلیل آثار مختلف براساس مطالعات روایت شناسانه،قدمتی آن چنان ندارد و این گونه مطالعات با استفاده های مختلفی که از دیگر دانش ها نموده است،توانسته است،به طور روش مند و نظام مند،متون را مورد بررسی قرار داده و دستاوردهایش را به منصه ظهور بکشاند و همین امر مطالعة روایت را به عنوان دانشی مشخص معرفی و تثبیت کرده است.«مطالعة روایت که با بهره گیری از یافته های زبان شناسی،صورت گرایی و ساختارگرایی شکل گرفت،دانشی نوپا اما گسترده را فراهم آورد با نام روایت شناسی(narratology).این اصطلاح را نخستین بار تودوروف در زبان فرانسه(narratologie)و درکتاب دستور زبان دکامرون(1969)به کاربست؛اصطلاحی که آشکارا مطالعة روایت را یک دانش مشخص معرفی می کند.(توکلی،37:1390)
با توجه به روش پیشنهادی تودوروف می توان قصه ها و داستان های مختلف را بررسی نمود و دید که روایت آنها چگونه است و یکی از آثاری که در ادب پارسی دارای قصه های مختلف و گونه گونگی روایت است ، مثنوی معنوی مولاناست و «کلّیت غریب مثنوی بیشتر از هر چیز در شیوة خاص روایی متن نمایان می شود.حضور پررنگ و خلّاق راوی و دگردیسی پیاپی زاویه دیدها و آمیزش غریب راوی با قصه و هم زبان شدن با شخصیت ها،گریختن از قصه و بازآمدن به قصه،سیلان شگفتی آفرین و شتابان تداعی ها؛همه و همه،متنی آفریده است سرشار از گونه گون ترین شگردهای روایت قصه و چهره نمایی روایت و پیوندیافتن راوی باقصه و مخاطب».(توکلی،41:1390)
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
ای خدای من فدایت جان من جمله فرزندان و خان و مان من
تو کجایی تا سرت شانه کنم چارقت را دوزم و بخیه زنم
جامه ات شویم شپش هایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم
ور تو را بیماریی آید به پیش من تو را غمخوار باشم همچو خویش
دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت
گر ببینم خانه ات را من دوام روغن و شیرت بیارم صبح و شام
هم پنیر و نان های روغنین خمرها چغرات های نازنین
سازم و آرم به پیشت صبح و شام از من آوردن ز تو خوردن تمام
ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هی های من
این نمط بیهوده می گفت آن شبان گفت موسی با کی استت ای فلان ؟!
گفت با آن کی که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسا های خیره سر شدی ! خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پا تابه لایق مر تو راست آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!
گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامده است این دود چیست جان سیه گشته روان مردود چیست ؟!
گر همی دانی که یزدان داور است ژاژ و گستاخی تو را چون باور است؟!
دوستی بی خرد خود دشمنی است حق تعالی زین چنین خدمت غنی است
با که می گویی تو این با عم و خال ؟! جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟
شیر او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بنده است این گفتگوی آن که حق گفت او من است و من خود اوی
آن که گفت انی مرضت لم تعد من شدم رنجور و او تنها نشد
آن که بی یسمع و بی یصبر شده است در حق آن بنده این هم بیهده است
بی ادب گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه گرچه یک جنس اند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است گر چه خوش خوی و حلیم و ساکن است
فاطمه مدح است در حق زنان مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما آسایش است در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست هر چه مولود است او زین سوی جوست
زآنکه از کون و فساد است و مهین حادث است و محدثی خواهد یقین
گفت : ای موسی دهانم دوختی ! وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم هر کسی را اصطلاحی داده ایم
در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم
در حق او نور و در حق تو نار در حق او ورد و در حق تو خار
در حق او نیک و در حق تو بد در حق او خوب و در حق تو رد
ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و دُرفشان
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود گر چه گفت لفظ ناخاضع بود
زانکه دل جوهر بود گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازاین الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با سوز ساز
آتشی از عشق در خود برفروز سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقا ن را هر زمان سوزیدنی است بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر شود پر خون شهید آن را مشو
خون شهیدان را از آب اولی تر است این خطا از صد صواب اولی تراست
در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پا چیله نیست
تو ز سرمستان قلاووزی مجو جامه چاکان را چه فرمایی رفو؟!
ملت عشق از همه دین ها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست عشق در دریای غم غمناک نیست
بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی کان نمی آید به گفت
بر دل موسی سخن ها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند
چند بی خود گشت و چند آمد به خود چند پرّید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است زان که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم عقل ها را برکند ور نویسم بس قلم ها بشکند
ور بگویم شرح های معتبر تا قیامت باشد آن بس مختصر
لاجرم کوتاه کردم من زبان گر تو خواهی از درون خود بخوان
چون که موسی این عتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید
بر نشان پای آن سرگشته راند گرد از پره ی بیابان برفشاند
گام پای مردم شوریده خود هم زگام دیگران پیدا بود
یک قدم چون رخ ز بالا تا شکیب یک قدم چون پیل رفته بر اریب
گاه چون موجی برافرازان علم گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نوشته حال خود همچو رمالی که رملی برزند
گاه حیران ایستاده گه دوان گاه غلطان همچو گوی از صور جان
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو
کفر تو دین است و دینت نور جان ایمنی وز تو جهانی در امان
ای معاف یفعل الله ما یشا بی محابا رو زبان را برگشا
گفت ای موسی از آن بگذشته ام صد هزاران ساله زان سو رفته ام
تازیانه برزدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون برگشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتن است آن چه می گویم نه احوال من است
نقش می بینی که در آیینه ای است نقش توست آن نقش آن آیینه نیست
خلاصه داستان به نثر
حضرت موسی کلیم الله در راهی که می رفت چوپانی را دید که سخت به مناجات پروردگار مشغول است و در راز و نیازهای خود کلمات ژاژگونه به کار می برد و می گوید:ای پروردگار تو کجا هستی تا من نوکر تو شوم،چارقدی برایت بدوزم و سرت را شانه کنم،لباسهایت را بشویم و شپش های سرت را بکشم،برایت شیر گوسفندانم را بیاورم و دستت را ببوسم و پایت را بمالم،به وقت خفتن جای خوابت را آماده کنم.کاشکی همه ی بزهای من فدای تو شوند و من به یاد تو هیهی و هیها می کن.حضرت موسی که این جملات را شنید سخت برآشفت و او را عتاب کرد که ای مرد خیره سر این چه بیهوده گویی و کفری است که بر زبان می رانی! تو با که این سخن ها را می گویی شبان گفت: با کسی که ما و آسمان و زمین را آفرید.موسی گفت: پنبه ای در دهان کن و هیچ مگو! از کفر گویی تو جهان آلوده شد و با این کلمات کفر آمیز تو لباس زیبای دین کثیف و کهنه شد. این چارقد برازنده ی من و توست و سزاوار پروردگار نیست.اگر تو زبان خود را نبندی به نفرین آن آتشی می آید و خلق را تباه می کند.این اوصافی که می کنی و پروردگار را به خلق تشبیه می کنی لایق او نیست.کسی شیر می خورد که در حال رشد باشد و کسی چارقد به سر می کند که راه برود. بیماری درخور ماست و او بیمار نمی شود. وقتی می خواهی با خدا سخن بگویی باید ادب داشته باشی. تو حتی در مورد زن و مرد رعایت اوصاف را بکنی و مردی را به صفت زن خطاب نکنی چه رسد به کردگار بی همتا! همه ی این اوصاف لایق کسی است که جسم و جان دارد و زاده و صاحب فرزند است در حالی که حق از این موارد بری است.چوپان که سخنان موسی را شنید گفت: تو دیگر جای حرفی برای من نگذاشتی و مرا نا امید و پشیمان کردی.پیراهن خود را چاک داد و زود راهی بر و بیابان شد.چنین که شد از سوی خدا به موسی وحی آمد که:تو بنده ما را از ما جدا کردی. ما تو را فرستایم که مردم را به ما نزدیک کنی نه اینکه از ما جدایشان سازی.من به هر کسی روشی داده ام و چیزی آموخته ام،اگر آن حرفها در نزد تو به نسبت ما ذم و سم بود از وجه او به ما مدح و ستایش و شهد بود.این بندگان را من نیافریدم که سودی ببرم بلکه قصدم این بود که خوان بخشایش خود را به جوش آورم. هر ملتی زبان حمدی دارد که برای ملت دیگری مناسب نیست. ما به درون آدمها کار داریم و به ظاهر و زبانشان کار نداریم. ما به خشوع و خضوع قلب کار داریم نه این کلمات چندپهلو و پوشیده.ما به سوز دل کار داریم نه این فکر و اندیشه ای که به سر می آید. ای موسی!مردم آداب دان گروه دیگری هستند .آدمهایی که عاشق ما هستند هم کسان دیگری هستند.حضرت موسی که این حرفها را از خداوندگار شنید سخت بی خود شد و پس از آنکه از مدهوشی به هوش آمد در بیابان به سوی چوپان دوید. آنقدر گشت و گشت و قلم پای افسرد که عاقبت او را دید و به او گفت:
مژده بر تو باد که از جانب پروردگار دستوری آمد. بعد از این دنبال هیچ آداب و ترتیبی مباش و هر چه دل تنگت خواست با پروردگارت بگوی که از هر چیز در امنیت هستی.شبان که به سرچشمه عرفان الهی دست یافته بودگفت:ای موسی! از آنچه می گویی من رد شده ام و دلخونم،با آنچه تو مرا آگاه کردی کمند خیال و ایمان من از بهشت هم بالاتر رفته و بر عالم لاهوتی رسیده ام و از این عالم خاکی و ناسوت گذر کرده ام.آفرین بر تو که مرا به این حال انداختی و حال من غیر قابل وصف است.
«هر روایت ممکن است از یک یا چندین پی رفت تشکیل شود.هنگامی که روایتی شامل چندین پی رفت باشد،این پی رفت ها می تواند به سه شکل در روایت ترکیب شود:
1.درونه گیری: در این روش به جای یکی از پنج گزارة پی رفت اصلی،یک پی رفت کامل دیگر قرار می گیرد و کارکرد همان گزاره ای را که جایگزین آن شده است برعهده می گیرد.
2.زنجیرهسازی:در زنجیره سازی پی رفتها مانند حلقه های یک زنجیر به طور متوالی از پس یکدیگر قرار می گیرند.یک پیرفت به طور کامل ذکر می شود و سپس پی رفت کامل دیگری به دنبال آن میآید.
3.تناوب:طبق این روش گزاره های چندین پی رفت درهم تنیده می شود؛بدین ترتیب که گاه گزاره ای از پی رفت اوّل می آید و گزاره ای از پی رفت دیگر.»(راضیه آزاد)
در داستان موسی و شبان،ما با یک پی رفت مواجه می شویم بدین معنی که این داستان دارای یک پی رفت است که این پی رفت هرپنج گزارة سازندة یک پی رفت را در خود دارد.دراین داستان به خوبی و با زیبایی وضعیت پایدار- متعادل- و وضعیت نامتعادل نشان داده می شود و گزارة شمارة چهار به خوبی در موقعیتی مناسب و به طور کاملاً طبیعی نشان می دهد که بعد ورود این گزاره به داخل روایت،پی رفت به پنجمین گزارة خود- برگشت به حالت اوّلیه – ختم می شود.
حال که دانستیم قصه موسی و شبان دارای یک پی رفت است و در ادامه و با مشخص کردن هرقسمت بر روی متن به نشان دادن گزاره های این پی رفت خواهیم پرداخت.
می دانیم که اوّلین گزاره ای که در یک پی رفت می آید گزارة موقعیت متعادل است.در ادامه ابیاتی را که شامل این گزاره هستند می آوریم.
1.گزارة موقعیت متعادل
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید، بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هی های من
در ابیات فوق که شبانی با توجه به ادراک و علم خود نسبت به خداوند،خداوند را به صورت آدمی انگاشته و با همان برداشت خود از وی،زبان به مدح و ستایش و سخن گفتن با خداوند می گشاید.شروع این قصه با درد دل کردن و سخن گفتن شبان با خداوند است که شبان برخلاف هرآنگونه که تا به حال با خداوند سخن گفته شده است،سخن می گوید،که همین امر هم باعث اعتراض موسی(ع) در گزارة بعد می گردد،دراین قسمت ما هنوز به گزارة بعدی کاری نداریم و تمرکز ما بر روی همین گزاره است.با توجه به خلوت و آرامشی که شبان با خداوند دارد و می خواهد که چاکرش شود و برایش شیر بیاورد و همچون خدمتکاری،خدمت او را بکند،روایت تعادل اوّلیه را که همان گزارة اوّل از پنج گزارة تشکیل دهندة پی رفت اصلی است را نمایش می دهد و این نیایش که شبیه نیایش ها و سخن گفتن های دیگر نیست،خود عامل مهمی در ایجاد و بروز منطقی گزارة دوم در روایت می شود و این از نقاط قوّت روایت است که روایت به طور منطقی – منطق موجود در داستان- به سمت گزارة بعدی پیش ببرد.
2.گزارة دوم: نیرویی موقعیت متعادل را برهم می زند.
بعد از ابیات گزارة اوّل،داستان به قسمتی می رسد که حضرت موسی(ع) با ورود خود و پرسیدن سؤال از شبان«آهای فلانی باچه کسی این گونه حرف می زنی؟»(زمانی.1391.437)باعث می شود که تعادل اوّلیه،روایت بهم بریزد و سؤال و جواب های او با شبان هم نیرویی برهم زنندة تعادل اوّلیه است و هم باعث بروز موقعیت نامتعادل –گزارة سوم- می شود.دراین قسمت ابیات مربوط به گزارة دوم آورده می شود و در قسمت بعدی ابیات مربوط به گزارة سوم نشان داده می شود.
این نمط بیهوده می گفت آن شبان گفت موسی با کی استت ای فلان ؟!
گفت با آن کی که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی: های خیره سر شدی ! خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد....
بی ادب گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند سیه دارد ورق....
زآنکه از کون و فساد است و مهین حادث است و محدثی خواهد یقین
3.گزارة سوم:موقعیت نامتعادلی به وجود می آید.
همان طور که تودوروف در تقسیم بندی گزاره های یک پی رفت در روایت کامل آورده است،بعد از آنکه با نیروی گزارة دوم به وجود می آید،مستقیماً بعد از گزارة دوم- توأمان با آن- گزارة سوم هم عملاً جامة وجود به تن می کند.به عبارت دیگر می توان گفت که گزارة دوم و گزارة سوم هر دو،دو سرِ یک مسیرند که قرار است توأمان و به طور تفکیک ناپذیر شرایط روایت را طوری آماده سازند که فضا برای بروز گزارة چهارم آماده گردد و نمی توان پنداشت که گزارة دوم باشد ولی گزارة سومی وجود نداشته باشد زیرا در واقع گزارة سوم محصول کاملاً طبیعی و منطقی گزارة دوم است و به همین صورت گزارة چهارم و گزارة پنجم محصولات منطقی گزاره های ماقبل خود هستند و به همین دلیل است که تودوروف هر پی رفت کامل را دارای پنج گزارة نام برده می داند.در این قسمت به مشخص نمودن ابیات مربوط به گزارة سوم خواهیم پرداخت.
موقعیت نامتعادل-گزارة سوم –در آن قسمت از داستان موسی و شبان بروز می یابد که شبان به حضرت موسی(ع)می گوید که ای موسی تو با سخنانت دهان مرا دوختی،یعنی دیگر نمی توانم آن گونه که در گزاره اوّل داستان – موقعیت متعادل آغازین – باخداوند سخن می کردم،بنمایم،و همین ناتوانی شبان و گریز او از آن گونه سخن گفتن باعث بروز گزارة سوم می شود؛به عبارت دیگر رنجش و سخن نگفتن شبان گزارة سوم قصه است و نشانگر وضعیت نامتعادل داستان.
حال ابیاتی را که این گزاره را درخود دارند:
گفت : ای موسی دهانم دوختی ! وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت
دو بیت فوق و البته به طور ضمنی ابیاتی بعد از این دو بیت وضعیت نامتعادلی در قصه را نشان می دهند ولی به دلیل آنکه در ابیاتی بعد از این دو بیت،گزارة چهارم است و درحین اینکه گزارة چهارم را در خود دارد،به طور ضمنی بخش هایی را می گوید که می توان آن را جزء گزارة سوم محسوب داشت آنها را در ذیل گزارة چهارم می آوریم.
4.گزارة چهارم:نیرویی برخلاف نیروی گزارة دوم موقعیت متعادل را برقرار می کند.
وقتی که خداوند متعال بخاطر شبان بر موسی(ع) عتاب می کند و می گوید که چرا«بندة ما را ز ما کردی جدا»مخاطب یا خواننده درمی یابد که روایت می خواهد به سمتی پیش برود که چرا و چگونگی ایجاد گزارة ماقبل خود را بشناسد و آن را دوباره به سمت تعادل ببرد،در اینجا نیرویی که در مقابل نیروی گزارة دوم-یعنی همان عتاب موسی به شبان –می ایستد و می خواهد روایت به آن سو رهنمون شود که دوباره تعادل برقرار گردد،همان خداوند است که بر پیامبر خود عتاب می کند که چرا این گونه کردی و نباید می کردی و حال که این گونه کردی باید شبان را دوباره به سوی ما بخوانی یعنی موسی را هدایت می کند که بوسیلة او وبه طور کاملاً- منطق حاکم در داستان- روایت را به سمت تعادل ثانویه داستان پیش ببرد که در ادامه ابیاتی را که گزارة چهارم را در خود دارند،خواهیم آورد.این نیرویی که قرار است در برابر نیروی گزارة دوم بایستد می تواند از طرف هرکسی باشد،مهم آن است که در برابر نیروی گزارة دوم قرار می گیرد،حال می خواهد وحی باشد یا هر چیز دیگری.
ابیات گزارة چهارم:
وحی آمد سوی موسی از خدا ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی...
بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی کان نمی آید به گفت
بر دل موسی سخن ها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند...
قابل ذکر است که دراین گزاره وحی آمدن از طرف خداوند و نهفتن سخن ها در ضمیر موسی(ع) هر دو همان نیرویی است که قرار است در برابر نیروی گزارة دوم مقاومت کند و داستان را به سمت وضعیت متعادل دوم پیش ببرد،همانطور که در سطور قبل گفتیم این نیرو-گزارة چهارم- می تواند در روایت به هرشکل و صورتی دربیاید که وحی و نهفتن سخن ها در ضمیر موسی- که همان نوعی وحی است- باشد.
نکته ی دیگری که قابل ذکر است این است که مولانا در این ابیات که گزارة چهارم را در خود دارند،سخن از نهفتن راز در سر موسی و «دیدن و گفتن به هم آمیختند»می راند و همان طور که در آخر قصه هم می خوانیم حال شبان هم به آن گونه است که می گوید«حال من اکنون برون از گفتن است»و این بدان معناست که خود مولانا هم به طور ضمنی پایان قصه را در گزارة چهارم نشان داده است و به مخاطب می فهماند که روایت می خواهد به کدام سمت پیش رود و ضمناً شخصیت موسی(ع)را هم آمادة دریافت و درک حال شبان می نماید و این بار تعادل را به گونه ای دیگر هم به روایت و هم به شخصیت های روایت می دهد.
در ادمة داستان به سراغ آخرین گزارة خود یعنی گزارة پنجم می رود،یعنی موقعیتی متعادل تازه ای ایجاد می شود و هر روایت کامل باهر تعداد پی رفتی که دارد،ناچار به داشتن این گزاره می باشد وگرنه هر روایتی که این گزاره را نداشته باشد،در واقع روایت کاملی نیست.
تمامی گزاره ها و ابیاتی که آورده شد،تمهیدی برای پیش رفتن و رسیدن روایت به این گزاره است.گزاره ای که هر روایتی با آن کامل می شود و هر مخاطبی بدان علت گام گام با روایت پیش می رود و هم ذات پنداری می کند که به این گزاره برسد و قهرمان یا شخصیت اصلی و خود را در این گزاره ببیند.در داستان موسی و شبان گزارة پنجم با رفتن موسی(ع) به سراغ شبان و گفتن به او که «هیچ آدابی و ترتیبی مجو هرچه می خواهد دل تنگت بگو» در واقع به شبان می گوید که می توانی مانند آغاز داستان-گزارة اوّل-هرطوری که می خواهی به عبارت دیگر همان طور که می گفتی با خداوند سخن بگویی ولی شبان به موسی(ع)جوابی می دهد که نشان از آرامش درونی وی و حال وصف ناشدنی وی است و با آرامش شبان روایت هم به تعادلی می رسد که برای قصه تعادل است ولی با تعادلی که در ابتدای داستان بوده است فرق می کند و نیروی گزارة چهارم موقعیت متعادل تازه ای ایجاد می کند.
حال ابیاتی را که گزارة پنجم را در خود دارند در ادامه خواهیم آورد؟:
5.گزارة پنجم:موقعیت متعادل تازه ای ایجاد می شود.
عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو...
حال من اکنون برون از گفتن است آن چه می گویم نه احوال من است
از ابیات بالا تا انتهای داستان موسی و شبان،تمامی ابیات در تقسیم بندی همان گزارة پنجم جای می گیرند و داستان در همین ابیات به موقعیت متعادل تازه ای دست می یابد.
دیدیم که داستان موسی و شبان با روایتی کاملاً ساده البته در روساخت آن-ولی عمیق در ژرفساخت-دارای یک پیرفت کامل است و هرپنج گزارة مذکور در خود را دارد.ممکن استکه داستانی-روایتی-دارایچندین پیرفت کامل باشد و در یک پی رفت،به جای یکی از گزاره های آن پی رفت کامل دیگری جایگزین شود-توضیحات آن پیش ازاین آمده است-ولی چه یک پی رفت و چه چند پی رفت،روایت هنگامی کامل می شود که پی رفت اصلی آن هرپنج گزاره را داشته باشد.شاید بتوان گفت که خود داستان موسی و شبان که یک پی رفت کامل است،گزاره یا جزئی از یک گزارة پی رفت کامل کل مثنوی باشد.#
منابع:
1-آزاد،راضیه.(1388).«روایت شناسی مقامات حمیدی براساس نظریه تودوروف»،فصلنامه پژوهشهای ادبی.سال7،شماره26
2-اسکولز،رابرت.(1379).درآمدي بر ساختارگرايي در ادبيات،ترجمة فرزانه طاهري،تهران:آگاه،چاپ اوّل.
3-تودوروف،تزوتان.(1382).بوطیقای ساختارگرا.ترجمه محمّد نبوی.تهران:آگه،چاپ دوم
4-توکلي،حميدرضا.(1389).از اشارت هاي دريا(بوطيقاي روايت در مثنوي)،تهران:مرواريد،چاپ اول
5-زمانی،کریم.(1391).شرح جامع مثنوی معنوی.جلد2.تهران:اطلاعات،چاپ بیست و هشتم
لینک کوتاه : |
