دو شعر از فرهاد زارع کوهی
تاریخ ارسال : 2 اسفند 89
بخش : قوالب کلاسیک
دو اثر از فرهاد زارع کوهی
1
روی آه دلم گذاشته ام غصه هایم دوباره دم بکشد
شاید اشکی بیاید و دستی روی چین های صورتم بکشد
من کی ام ؟ پیرمرد تنهایی توی پسکوچه های پیچاپیچ
او که می خواست با عصای خودش روی تقدیر خود قلم بکشد
من که پایم شکسته و جایم کنج مخروبه هاست ، پس بگذار
شهر هر قدر دوست می دارد کوچه ها را به پیچ و خم بکشد
این که دیوارها سر هر پیچ تا به هم می رسند می ریزند
عجبی نیست عاقبت یک روز کار دنیا به یک عدم بکشد
همه ی کوچه ها و آدم ها سر هر پیچ می خورند به هم
و فقط زندگی است که باید سر هر پیچ و خم ستم بکشد
قسمت این بود : چارق بی بی بو بگیرد میان زیرزمین
فرش آقا بزرگ هم آخر توی انبار خانه نم بکشد !
خاک این شهر مرده شو برده خاک گور است و بس برادرجان !
جرعه ای آب کو که مسّی هم روی این گور محترم ! بکشد
کاش می شد کمی دهن بشوم بجوم ناله های دنیا را
کاش می شد دلم زمین بشود زوزه ای با صدای بم بکشد !
2
آیینه هر چه هم که قد و نیم قد شود
باید که زیر پای نگاهت لگد شود
دریا اگر که سایه ی روی تو را نداشت
انگیزه ای نداشت که هی جزر و مد شود
این طور ها که ماهی تو تن زده به آب
حتی بعید نیست که دریا سبد شود !
شب هم اگر که در صدد جاودانگی است
باید میان موی تو حبس ابد شود
من عاشقم ، نترس ، دلت را به من بده
بگذار تا هرآن چه که باید شود شود
بگذار هرچه دکمه ی ماه و ستاره است
دل دوختن به پیرهنت را بلد شود
بگذار باد وحشی دیوانه روز و شب
از باغ گیس های کمند تو رد شود
یک کم ستاره با نخ مویت به هم بدوز
تا خوشه ی قشنگ ثریا رصد شود .
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه