دو شعر از روحالله آبسالان
تاریخ ارسال : 25 بهمن 98
بخش : شعر امروز ایران
۱
شب را به هر زبان که بنویسی
رنگ دیگری است
نیمی از کلمات را پیش از ادراک
به خاطر میآورد
لایههای زیرین ماه
زیر یک سقف
آوار جملهها را تاب میآورد
انگشتانی به توتون آغشته
زرد
زرد اسرارآمیز
آن کیسهها را به خاطر میآوری
آن دو پای کوچک
رنگها
که پردهی اتاق را
و تنهایی را
به تصویر میکشد
و خدا
زن آشپزی است
که
از روزنههای زیر زمین شراب میآفریند
و اختگی پاها
در
کوچههای دستمالی شده
حالا که اینجایم
فاصلههای دورتادور سرم را تا اندازهای دیدهام
آن طرف دیگر مرگ و له کردن آن بار سنگین...
واقعی
بسیار واقعی
شبیه لولههای تنفس
و لگدکوب پردهها
بر روزی نیمهباز...
تصویری که میجهد
و تصویری دیگر که منتظر است
سرخگون
پایین میآید از دیوارهای کوتاه
در این میان زنی را میشناسم
که رویایش
دو تابستان را به هم نزدیک میکند.
۲
شاید
در همین بعدازظهر سگی
در انتخاب پیراهنی که به تن میکنی
یا کلمهای
در پس و پیش
و مکثی
تا شکل دقیقی از اشیا ء پیرامونات
بشود تجسم کرد
یا
برنامهی تمامی ساعتها
آنگاه که پیش از این ریخته شده باشد.
در بیخبری ما
همین لحظه
درست "همین لحظه" را انتخاب کرده باشد "مرگ"
با چنگانداز روشناش
و
شب
عرض ماه را بسته است به تمام رهگذران...
زن: سلام
مرد: سلام
انهنای رانهایش نیمکت سنگی را چون مهی غلیظ
لمس کرده بود.
آن گسترهی رخنهناپذیر
از پیش آماده
تا درنوردد چپ و راست را
آن دو نیمکرهی عاشق...
مرد: عصر دلگیری است.
و ایستاده بود در نیمهی دیگر روزاَش.
با
تمام زندگی در چهره.
هنوز کلمهای نبود
و نه حرفی
جملهای قصار
تا بشود شکل درستی از اشیاء را تجسم کرد...
ماه لاغر
مچاله در خود
با تنفسی آرام به جلو خم شد
زن: ...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه