دو شعر از ابوالقاسم مؤمنی
تاریخ ارسال : 12 بهمن 99
بخش : شعر امروز ایران
سمتِ آهو
در رگهایم
شبنم و خزه
آفتاب و شراب
دیدنت...
سمتِ دویدن
انبوه آبی
سویِ آسمان
دقیقاً میشود پنهان ماند
و از اسبی
به
اسبی دیگر گریخت
هی ی...
دارم از پیر شدنم حرف میزنم
از...
دویدنِ ماه
در رگهایم
در کفِ دستهایت
نفسهایم
تکرارِ خواب
مجالِ ریخته
رگهایم
سمتِ آهو
پوست
و
نمک
میشنوی...
صدایِ پیر شدنم میآید
هیچ
لال که میمیرم
در دهانم
سمتِ نیلگونِ هوا
نفسم از مراقبتهای تو میآید
وسط لکههای صبح
میبینمت که میآیی
از سیاهی
از مرگ
بیماریِ ماندن
اطاعتِ تن
آوارِ آفتاب
زیور و خواب
میبینمت که میخوانی
بر
تنم
هیچ
ظلمِ مبتلا
تتمهی ما
لال که میمیرم
در دهانم
ابتدای دیوانه شدن
آغازِ دویدن
مهجور...
مثلِ ماندن
اگر ستارهای باشم
اگر آفتاب
لال که میمیرم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه