دن ژوان کرج نوستالژیکی معلق میان حلول ارواح و ناتورالیسم
محسن آثارجوی


دن ژوان کرج نوستالژیکی معلق میان حلول ارواح و ناتورالیسم
محسن آثارجوی نویسنده : محسن آثارجوی
تاریخ ارسال :‌ 16 آبان 98
بخش : اندیشه و نقد

 

 

 

دن ژوان کرج نوستالژیکی معلق میان حلول ارواح و ناتورالیسم

نویسنده: محسن آثارجوی

 

داستان کوتاه دن ژوان کرج نوشته صادق هدایت با یک نظر روانشناسی و یک اعتقاد دینی آغاز می شود. راوی درباره افرادی که همدیگر را می بینند و بی دلیل جذب هم می شوند و یا بر عکس یکدیگر را دفع می کنند می گوید: «بعضی معتقدند بر اساس سمپاتی یا آنتی سمپاتی جذب یا دفع می شوند. آنهایی هم که معتقد به حلول ارواح هستند دورتر رفته می گویند که این اشخاص در زندگی سابق خودشان روی زمین دوست و یا دشمن بوده اند و به این جهت نسبت به هم متمایل و از هم متنفرند.»

اما خود راوی که نظرش شاید به طور اتفاقی با نظر هدایت یکسان باشد معتقد است که: «کشش و جوشش ناگهانی نه مربوط به خصایل روحی است و نه ربطی به محاسن جسمانی دارد.»

وقتی از اثری سالیان سال می گذرد گذشته از زیبایی های آن اثر به دلیل گرد و غباری که بر روی آن اثر می نشیند جذابیتی عتیقه وار به آن اثر بخشوده می شود. در داستان اسامی و واژه هایی به چشم می خورد که حس نوستالژیک را به جان مخاطب تزریق می کند.

به این قسمت توجه فرمایید: «از این رو قصد مسافرت کرج را کردم. بعد از تهیه جواز سر شب بود در کافه ژاله نشستم.» در آن زمان قانونی بوده که هر کس از شهری به شهر دیگر می رفته باید جواز تهیه می کرده و همان طور که مشاهده می کنید این امر در این داستان ذکر شده است. نکته دیگر کافه ژاله است. احتمالا کافه ای به نام ژاله وجود داشته که نویسنده اسمش را در اینجا نقل کرده. اگر هم وجود نداشته جزو آن دسته اسامی است که در آن زمان برای اسم مکانهای اینچنینی به کار می رفته و به همین خاطر ذهن را خود به خود معطوف به آن زمانها می کند.

از این گونه شاهد مثالها باز هم در این اثر وجود دارد که چند نمونه آن را ذکر می کنیم. آنجایی که حسن در مورد نامزدش می گوید: «اگه شده هفت درو به یه دیگ محتاج بکنم مخارجش رو در میارم.» از ضرب المثلهایی است که امروزه بسیار کمتر استفاده می شود.

در آن زمان دروازه های تهران وجود خارجی و عینی داشته اند: «صبح ساعت 9 دم دروازه قزوین هستم.»

«این همان جوانی بود که هر شب در کافه پروانه پلاس بود.» کافه پروانه از اسامی احتمالی کافه های قدیمی.

«درشکه سوار شدم رفتم مریضخونه آمریکایی پیش ماکتاول.» درشکه، مریضخونه آمریکایی و پزشکی که نامش ماکتاول بوده همه نوستالژیک هستند.  

«من خودم نومزد دارم» در این جمله شکل قدیمی لفظ نامزد به کار رفته است. واژه «نومزد» چندین بار در این داستان به کار رفته است.

«رفتم در اتاق دن ژوان دیدم همه چیزها ریخته و پاشیده سوزن به ته صفحه رسیده تق و تق صدا می کند.»   صفحه از وسایل پخش موسیقی قدیم است که در اینجا با وصف جالبی به کار رفته است.

«بعد از صرف ناشتایی به قصد گردش از مهمانخانه بیرون رفتم.» در آن زمان به جای صبحانه واژه ناشتایی به کار   می رفته است که در این جمله شاهد آن بودیم.

مشاهده کردید که چقدر همین گرد و غبار زمان به زیبایی کار افزوده است.

راوی در اواخر داستان اعتقاد ناتورالیستی خود را به وضوح نشان می دهد و معتقد است که اتفاقات کل داستان بر پایه نوعی جبر شکل گرفته است: «گویا نسیم بهاری آنها را مست کرده بود. من به فکر قضایای عجیب و غریب دیشب افتادم و فهمیدم که این قضایا هم مربوط به نسیم مست کننده بهاری بوده و رفقای من هم مثل گنجشکهای مست شده بودند.»

این داستان از زاویه ای خوشی های موقت و پوچ و توخالی و شخصیتهایی را که به دنبال آن هستند نشان می دهد. ابتدا گوشه چشمی به حسن داشته باشیم: «به محض ورود به پیشخدمت کافه دستور داد برایش عرق آوردند. گیلاسهای عرق را پی در پی بالا می ریخت و در اثر استعمال عرق یک جور خوشحالی موقتی به او دست داد. ولی به واسطه شهوترانی زیاد بیش از سنش شکسته به نظر می آمد و خطی که گوشه لبش می افتاد ناامیدی تلخی را آشکار می کرد.» حسن از این گونه زندگی خسته شده بود و می خواست تغییری اساسی در زندگی خود بدهد. دیگر         نمی خواست شهوترانی کند و لابد تصمیم گرفته بود که به زندگی امیدوار باشد. این بود که در پی تشکیل خانواده برآمده بود. اما روحیه سنتی او راه را به خطا رفته بود و در پی زنی بود که از هیچ نظر به او شبیه نبود و همین امر  جرقه ای شده بود برای شکل گیری چنین داستانی. «بدون مقدمه به من گفت که مدتی است عاشق زنی شده. یعنی یک نفر آرتیست شهیر که خیلی فرنگی مآب و دولتمند است.»

در مقابل دن ژوان، حسن و نامزد او که شخصیتهایی نمایشی هستند و هر کدام به دنبال اهداف و اغراضی، راوی یک شخصیت سرد و خنثی و تماشاگر است. می توان گفت که خودنمایی در دن ژوان از آنهای دیگر پررنگتر است. وی نماینده آن دسته از افراد در جامعه است که با وجود توخالی اش فقط به وسیله آلت زبان و نقش آفرینی ماهرانه شان سعی در به دست آوردن مفتی آنچه در اطرافشان می بینند و خوششان می آید و هوس می کنند هستند. به نمونه ای از حرفهای دن ژوان که به قول راوی حرفهای پوچ و صد تا یک غاز است اشاره می کنیم: «یه شلوار از این بهتر داشتم. هفته پیش رفتم با یکی از رفقا سوار هواپیما شدم. وختی که خواستم پایین بیام پام گرفت به سنگ زمین خوردم سر زانوم پاره شد. این شلوارو خیاطی لوکس 25 تومن برام دوخته بود.»

در مجموع داستان کوتاه دن ژوان کرج یک داستان اجتماعی با درونمایه های طنز است که البته همانطور که گفتیم به موارد عمیق دیگری از جمله مسئله جبر و اختیار در لابه لای آن اشاره شده است. این داستان در مسافرت شکل      می گیرد و ذات مسافرت انسان را ناخودآگاه از دغدغه های روزمره جدا می کند و مانند پرنده ای ما را بر بالهای خود می نشاند و به قسمتی از آسمان می برد. همین امر مسافرت بر جذابیت کار افزوده، به دلیل اینکه خواننده می تواند با آن همذات پنداری کند. از این داستان فیلمی هم به کارگردانی حسن هدایت با بازی بهروز شعیبی در نقش صادق هدایت ساخته شده که گرچه داستان دستکاری شده اما تماشای آن خالی از لطف نیست.

 

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :