داستانی از کوین بروک مایر
ترجمه ی نازنین عسگری


داستانی از کوین بروک مایر
ترجمه ی نازنین عسگری نویسنده : نازنین عسگری
تاریخ ارسال :‌ 28 خرداد 00
بخش : ادبیات جهان

کوین جان بروک مایر در ششم دسامبر 1972 به دنیا آمد. او نویسنده ای آمریکایی و خالق ادبیات فانتزی و داستانی است. علاوه بر خلق مجموعه داستان ها و رمان کودکان، بروک مایر نویسنده ی رمان های «روشنایی» و «تاریخچه ی مختصری از مردگان» است. آثار این نویسنده به هفده زبان ترجمه شده اند. داستان های بروک مایر در مجلات ادبی از جمله نیویورکر، جورجیا ریویو، مَک سوینی، زوتروپ، تین هاوس، آکسفورد امریکن، بهترین داستان های کوتاه آمریکایی، بهترین فانتزی و ترسناک سال، و داستان های جدید از جنوب به چاپ رسیده اند. او جوایز بی شماری از جمله سه جایزه ی اُ هِنری (که یکی از آنها جایزه ی نفر اول بود)، جایزه ی انجمن قلم آمریکا، کمک هزینه ی گوگنهایم و موقوفه ملی هنرها را دریافت کرده است. در سال 2007 از او به عنوان بهترین رمان نویس جوان آمریکایی در مجله ی گرانتا نام برده شده است. بروک مایر اغلب در کارگاه نویسندگان آیووا تدریس کرده، و در لیتل راک، آرکانزاس (جایی که بزرگ شد) زندگی می کند.

 

از کفش هایت خوشم می آید

جمله ی نوشته شده این بود، «از کفشات خوشم میاد.» او این جمله را روی پنجره ی بخار گرفته ی اتاق نشیمن خود یافت که به نرمی و با نوعی زیبایی تصنعی و با ضرباتی به پهنای یک سرانگشت روی شیشه نوشته شده بود. وقتی سعی کرد تا آن را پاک کند، کف دستش همان طور خشک مانده بود. با این وجود، چند لحظه ای طول کشید تا متوجه جریان شود. این جمله بیرونِ پنجره نوشته شده بود، یعنی باید این طور باشد. خانه اش در طبقه-ی شانزدهم آپارتمان بود و بالکن نداشت، حتی پنجره هایش لبه هم نداشتند. به ذهنش خطور نکرد که چنین پیغامی چه طور می توانست از آنجا سر در بیاورد و چه کسی می توانست آن را نوشته باشد. موقعی که خورشید به طبقات بالای ساختمان رسید گرمای صبح غالب شد، و همان طور که لغات ناگهان در هوا محو می شدند او نظاره گر بود.
نوشته ی دوم چند ماه بعد ظاهر شد: جمله ی «از کفشات خوشم میاد،» که با همان دستخط ظریف قبلی نوشته شده بود. دختر گونه اش را به پنجره چسباند و به دنبال سکویی معلق، طناب بانجی، تعدادی داربست یا نشانه های مَکِش می گشت، اما چهره ی این ساختمان چیزی جز شیشه و آلومینیوم برای عرضه نداشت.
نوشته ی سوم اوایل زمستان بعدی ظاهر شد؛ همان طور که او ظرف ها را می شست، این نوشته بالای ظرف شویی آشپزخانه در سرمای بیرون به جا مانده بود. جمله ی آشنای «از کفشات خوشم میاد» تقریباً داشت از نظرش پنهان می ماند چون آسمان در پسِ آن جمله مثل یخ به رنگ خاکستری مرمری در آمده بود.
جمله های چهارم، پنجم، ششم، و هفتم در یکی از بعدازظهرهای گرم آوریل و با فاصله ی زمانی چند دقیقه ظاهر شده، پاک شده و آن گاه با ریتمی مشابه انجام دم  و  بازدم در یوگا جایگزین یکدیگر می شدند: «از کفشات خوشم میاد»، «از کفشات خوشم میاد»، «از کفشات خوشم میاد»، «از کفشات خوشم میاد». آن موقع به طبقه ی سوم ساختمانی بدون آسانسور که قبلا مدرسه بوده، نقل مکان کرده بود. دوست پسر جدیدش که به دلیل مسیر رفت و آمد خود مجبور بود یک ساعت زودتر از او بیدار شود اغلب یادداشت های کوتاهی را برای خداحافظی روی پیشخوان آشپزخانه گذاشته و یا روی وایت برد می نوشت، اما دستخط خرچنگ  قورباغه اش اصلاً شبیه ابراز  علاقه هایی نبود که بسیار شیطنت آمیز و منظور دار نوشته شده و دختر را سراسر شهر تعقیب کرده بودند. مطمئن بود که جمله ها از طرف دوست پسرش نبودند.
دختر به این مشکوک شده بود که جمله ها تا آخر عمر او را همراهی کنند. اینکه یک خدایی، روحی، یا اهریمنی تا زمان مرگ دختر همین طور به دوست داشتن کفش هایش ادامه دهد. و اینکه حتی بعد از عوض کردن یازده خانه و آپارتمان مختلف، صدها اتاق مهمان و سوییت هتل، هفت دوست پسر، دو شوهر، و چندین پنجره ی شطرنج مانند، هرگز مطمئن نشود که آن پیغام به منزله ی تعریف از او بوده است یا توهین. این جمله او را یاد اظهارنظرهای غیرمستقیم دختران نوجوان می انداخت، دخترهایی که حرف های طعنه آمیز خود را درست به آن اندازه ای شیرین می گویند تا آنها را به عنوان چاپلوسی قالب کنند. هر بار که برای خرید کفش می رفت، به خودش می آمد و می دید که دارد سوال مشابه را از خود می پرسد: اما نظر اونا واقعاً چیه؟

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :