داستانی از محمدرضا درویشی نیا


داستانی از محمدرضا درویشی نیا نویسنده : محمدرضا درویشی نیا
تاریخ ارسال :‌ 16 مهر 89
بخش : داستان

بی گناه

 

محمدرضا درویشی نیا ( شراگیم)


- یا به زبون خوش می‌زاری زنت سوار شه، یا با همین تیزی خط خطیت می‌کنیم.

هنوز چندی از شب نگذشته بود. درست سه روز پیش، خودرویی جلو زن و شوهری ترمز کرد و این جملات را گفت. شاهدان ماجرا تنها توانستند ببیند که پیکانی سپید رنگ به سرعت از صحنه گریخت. به کمک اهالی شوهر به خاک و خون قلتیده را به بیمارستان بردند.

امروز درست سومین روز است. نیمه‌های دیشب مأمورین گشت زنی را بدون لباس، با سر و وضع نامناسب در گوشه جوب پیدا کردند، در حالی که سرش شکسته، تمام بدنش به شدت کبود و از گوشه لب و بینی‌اش خون جاری بود.

بعد از احراز هویت به شوهرش خبر دادیم. آفتاب تازه تیغه کشیده بود. از پنجره به حیاط می‌نگرستم که شوهرش وارد شد. درد آن جراحت تمام بدنش را فرا گرفته بود ولی باز به دو می‌آمد. گوشه پیراهنش،همان جایی که چند ده بخیه خورد، خونی بود. شاید این حالت دو و افتان و خیزان آمدن باعث شده که زخمش سر باز کند. حالم برگشت. گویی گردبادی سهمگین مرا به درونم می‌کشاند.

- مُـ ... مـُ ... محمد. او... او... اونا، اونا...

- هیچی نگو، هیس. هیچی نگو. تو هنوز خانم گل خودمی، تو بی‌گناهی، بی‌گناه. هنوز عزیز دلمی، خانم خودم. بی‌گناه...

زن وقتی شوهرش را دید ناخودآگاه اشک چشمانش به روی گونه‌هایش خزید، به سمتش دوید، سرش را به روی سینه شوهرش گذاشت و این جملات را با حالتی مرکب از ترس، دلهره و معصومیت به زبان آورد.

بغض گلوی مرد را می‌فشرد، پیشانی بلند همسرش را بوسید، بدون صدا اشک می‌ریخت. تنها همین چند کلمه توانست از چنگال بغضی که در گلویش چمبره زده بود بگریزد.

- هیچی نگو، هیس. هیچی نگو. تو هنوز خانم گل خودمی، تو بی‌گناهی، بی‌گناه. هنوز عزیز دلمی، خانم خودم. بی‌گناه...

دیگر نمی‌توانستم جلو خودم را بگیرم. داشتم به درون خودم سقوط می‌کردم. به اتاق برگشتم. سرم را به روی پرونده‌های قرمز و نارنجی، آبی و سبزی که بر روی میزم چون تپه شده بود گذاشتم. این همه جرم؟! باورم نمی‌شد. آن هم در حوزه استحفاضی من... چه کار می‌توانستم بکنم؟ خدایا. چشمانم را بستم، پیراهن خونی مرد مدام جلو چشمانم می‌آمد، آن صدای گریه زن مدام در پیچاپیچ گوشم می‌پیچید.

- مُـ ... مـُ ... محمد. او... او... اونا، اونا...

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :