داستانی از عماد عبادی
تاریخ ارسال : 16 مهر 89
بخش : داستان
عقاب های طلایی
ما چند تکه ابر بوديم که بر فراز قلههاي دوردست آشيانه داشتيم؛ جايي که عقابها با بالهاي طلايي گشودهشان در بين ما چرخ ميخوردند و همبازي ميشدند. هرگز عقابي نديديم که بياعتنا به فراز و فرود صخرهها و حجم و تراکم درختچههاي وحشي و بوتههاي خاردار کمپشت پرواز کند، گويي با چشمان تيزبينشان نميخواستند هيچ آفريدهاي را از قلم بيندازند. در اين ميان چوپانان و رمههايشان از حضور عقابهاي طلايي بيمناک بودند. گهگاه بره يا بزغالهي نگونبختي در ميان چنگالهاي عقابي تيزپرواز به نيلي آسمان درميآمد.
عقابها چالاک و سرزنده، ترنمي هستيبخش را در ميان کوهستان زنده نگاه ميداشتند. يادم هست يک بار جوجه عقابي که تازه زير و بم پرواز را تجربه ميکرد، در هواي مهآلود صبحگاهي خود را با تلاش فراوان به آغوش ما رساند تا به مادرش که از پس ابرهاي انبوه دوردست او را ميپاييد ثابت کند تمام فنون پرواز را آموخته و ديگر لازم نيست چشم دلواپسي مراقبش باشد. اما مادر هرز چندگاه، قوس بزرگي در آسمان برميداشت و شعاعي از امنيت براي جوجهي بازيگوش ترسيم ميکرد؛ يعني اينکه زندگي بيرحم است، مراقب باش دلبندم.
گاه که وزش باد تندي بين ما فاصله ميانداخت مجبور ميشديم تا کوه را دور بزنيم. گمان ميکرديم هرگز تنها نيستيم؛ يا بهتر بگويم، عقابها تنهايمان نميگذارند. به خوبي دريافته بوديم هر کجا برويم حضور گرم پشتهاي پر طلايي را در کنارمان حس خواهيم کرد. اين حضور گاه فقط احساس نگاه ديگري بود، نگاه پر شور موجودي باصلابت و تسليمناپذير که براي بقا، هيچ چيز را از نظر دور نگه نميدارد. کمکم من و دوستانم به اين حضور و نگاه عقابها عادت کرديم و خوشي دلنشيني سراسر وجودمان را فرا گرفت. سيطرهي امن قلمرو زندگي عقاب که از حضور هميشگياش ناشي ميشد، همه چيز را تحتالشعاع قرار ميداد.
گاه که از خود تهي ميشديم و به چشم نميآمديم، عقابها را نزديکتر از هميشه به خود ميديديم. آنها با بالهاي گشوده در هستي ما اين سو و آن سو ميرفتند و باز هم انگار با اشارت شاهپري، ما را نوازش ميدادند؛ يعني که هستيم و شما را فراموش نکردهايم. ذوق چند تکه ابر آسوده و بيخيال توصيفناشدني است. با اينکه ميتوانستيم همچون ساير دوستانمان قلمرومان را به اين سو آن سو بکشانيم، اما همين تعلق به حضور چند عقاب مانع از سفر ميشد. گاه که غليظ ميشديم و ميباريديم، عقابها را ميديديم که چطور در ما شستشو ميکنند و هوا را ميشکافند تا هر چه غير از خود را بشويند. شدت که ميگرفتيم، آنها هم تواضع به خرج ميدادند و بر صخرهاي سنگي و تيز همانند اسطورهاي بيبديل مينشستند و باران را تماشا ميکردند. ما فرود ميآمديم و بر تاج و سر و پشتشان فرو ميغلتيديم. کار ما پيمودن کوههاي بلند و دشتهاي فراخ بود، اما مدتها بود که جاگير شده بوديم. گويي عقابهاي طلايي در ما حلول کرده بودند و از ابرهاي پراکنده تصويري از پرواز ساخته بودند.
يک روز هوا آفتابي بود و صخرهها در تلالو نور خورشيد ميدرخشيدند. دستهي عقابهاي طلايي که از صبح در سينهکش کوه استراحت ميکردند، به ناگاه هشيارانه به اطراف چشم چرخاندند. جوجه عقابها پر سر و صدا خود را به زير پر و بال والدين ميکشاندند و از لابهلاي پرهاي طلايي تيره، به بيرون سرک ميکشيدند. پاييندست، در حوالي دامنهي نسبتا تنک کوهستان، سر و صداي غريبي، آواي وحش را بههم ريخته بود. از شيارهاي ناپيدا، غرش مهيبي برخواست و در دل کوهها پيچيد. ما تکه ابرهاي سرگردان در آن روز تقريبا محو شده به حساب ميآمديم. سبک و نامرئي اين طرف و آن طرف ميرميديم و در اوج و فرود ميشديم.
ناگهان با چند غرش مهيب پياپي، عقاب پيري از اوج قله به پايين سقوط کرد و کمي بعدتر عقابي ديگر و باز عقابي ديگر. ما در همه جا سيلان داشتيم و سقوط دهشتناک عقابهاي طلايي را به وضوح نظارهگر بوديم. بال و پري گشوده ميشد و لحظاتي بعد سقوط سهمگين ابهت پرواز.
پيشتر شنيده بودم که داشتن بال و پر، همهي پرواز نيست و آنک ، آن همه فرو افتادن به قعر، يقين من را جان مي بخشيد. شکارچيان اجير شده نقطهاي نامعلوم را نشانه ميرفتند و با نفير گلوله و بوي باروت، عقابهاي طلايي يکي پس از ديگري به دره سقوط ميکردند.
رمهداران با چوبدستيهاي بلندشان آشيانهي عقابها را نشان ميدادند و انگشت شکارچيان روي ماشه ميلغزيد و مرگ بر همه چيز سايه ميانداخت. نيم روز، کوهستان آرام گرفته بود. جز چند جوجه عقاب ترسيده و در بهت فرو رفته، هيچ جنبدهي ديگري بر فراز کوهها ديده نميشد. عقابهاي طلايي با همهي ابهت و عظمتشان در خاطرهي چند تکه ابر با خاک تيره يکي شده بودند. بچه چوپانها شادمانه به اين سو و آن سو ميدويدند و با چوبدستيهاي گره خوردهشان با تمام نيرو بر سر و تن عقابهاي به خون غلتيده ميکوفتند. اندک جان باقي مانده با ضربات محکم چوبدستيها از تن دريدهي عقابها بيرون ميرفت. در زير اين همه حقارت و لهشدگي، نگاه عقابها همچنان به اوج بود.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه