داستانی از سپیده دهقان
تاریخ ارسال : 16 مهر 89
بخش : داستان
بورس
حركت منظم بورس رو روي موهاش مي بينم، نمي خوام براش مادري كنم! بلند مي گم: اينقدر جُم نخور، لباسم خيس مي شه
(آروم مي شه، از ترس اينكه رنجونده باشمش كلافه مي شم):آب كه زياد داغ نيست؟ (حرفي نمي زنه)
بايد عجله كنيم مدرسه ات دير مي شه! (حرفي نمي زنه)
تازه لباسامو عوض كردم نمي خوام كثيف شه! (حرفي نمي زنه)
كلي كار دارم بايد عجله كنيم
- مي شه خودم موهامو شونه كنم؟
- (عقب تر مي ايستم بورس رو به دستاي كوچولوش مي سپارم)...
- تو خيلي بچه دوست داري؟
- آره
- دلت مي خواد سه تا بچه داشته باشي؟
- (نمي شنوم اونقدر كه حرفش رو پس بگيره،شايدم دلش مي خواد براش مادري كنم! و لابد فكر دو تا بچه اي كه احتمال مي ده در آينده داشته باشم هم بوده!)...
- (رنجيدنم آزارش مي ده! دوباره مي پرسه):تو دوست داري يه عالمه بچه داشته باشي؟(هنوز ياد نگرفته مثل ما دروغ بگه، مِن مِن كنان ادامه مي ده) يعني دوستت، دوستت باشن
- (شونه كردن موهاش تموم شده برس رو از دستش مي گيرم):آره، دوست دارم تو مهد كودك كار كنم و با بچه ها دوست باشم،من بچه ها رو خيلي دوست دارم.اصلا واسه اين درس مي خونم كه تو مهد كودك كار كنم (دروغ گفتم قرار نيست مربي بشم! اينجا فقط يه حقيقت مسلّمه، نمي خوام براش مادري كنم، نمي تونم...)
- ...
- برو زير دوش وخوب خودتو بشور! مواظب باش منو خيس نكني!
- باشه
- مدرسه ات دير مي شه ! (عقب تر ايستادم فكرم مشغوله، بلند مي گم): تو كه هنوز دوش نگرفتي ، زود باش كلي كار دارم....
كبري دهقاني سرور(سپيده دهقان)
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه