داستانی از دنیل اسمیت
ترجمه ی نازنین عسگری


داستانی از دنیل اسمیت
ترجمه ی نازنین عسگری نویسنده : نازنین عسگری
تاریخ ارسال :‌ 23 تیر 99
بخش : ادبیات جهان

شجاعت
نویسنده: دنیل اسمیت
مترجم: نازنین عسگری

 

دنیل اسمیت (متولد 7 اکتبر 1977) خبرنگار و نویسنده ای آمریکایی است. اولین کتاب او با عنوان موسی، دیوانگان و پیامبران: شنیدن اصوات و مرزهای سلامت روانی در سال 2007 به چاپ رسید که به تاریخچه و علم شنیدن اصوات می پردازد. او برای مجله ی نیویورک تایمز، آتلانتیک، n+1، مجله ی هارپر، نیویورک و بسیاری دیگر مقالاتی نوشته است.
اسمیت به عنوان ویراستار برای آتلانتیک کار کرد و اولین مقاله ی اصلی خود را در سال 2001 به چاپ رساند. مقاله ی "شوک برقی و بی اعتقادی" درباره ی شوک درمانی بود، و این مقاله باعث متهم کردن اسمیت و مجله و شکایت از آنها شد. بعدها مقاله در سال 2002 در مجموعه ی بهترین مقالات علوم و طبیعت آمریکا چاپ شد. اسمیت در سال 2012 کتابی با عنوان ذهن میمون: تاریخچه ی اضطراب را به رشته ی تحریر درآورد. این کتاب به شرح موقعیت هایی می پردازد که باعث کشمکش های همیشگی و گاهاً سهمگین و مخربِ نویسنده با اضطراب و علائم مرتبطش شده بود. با اینکه کتاب در اصل رویکردی تجربی دارد، به تاریخچه ی اضطراب در علوم و فلسفه هم می پردازد. لحن دلسوزانه، طنزآمیز و سرگرم کننده ی کتاب، تحسین منتقدان را به همراه داشت. کتاب ذهن میمون در بین پرفروش های مجله ی نیویورک تایمز قرار گرفت، و در سال 2013 وارد لیست اپرا وینفری برای 40 کتابی که باید تا قبل از 40 سالگی خوانده شود، شد. اسمیت عهده دار کرسی استادی زبان انگلیسی در کالج نیورُشل است، و در کالج برین مار هم تدریس کرده است.

 

بقیه شجاع تر از او بودند. از این بابت مطمئن بود. او به نوبه ی خود مهربان و باهوش بود، اما شجاع نبود، و هرگز هم نبوده است.
او و زنش برای صرف ناهار به خواهرزن و شوهر جدیدش ملحق شدند. دخترخوانده ی خواهرزنش هم برای ناهار آمد. او کوچک ترین دختر از میان سه فرزند بود، و به تازگی کل مسیر  آپالاچی تریل را از  مِین تا  جورجیا پیاده طی کرده بود. حالا می خواست برای کار کردن در یک گاوداری به ایالت  وایومینگ برود. پدرش با این قضیه مشکلی نداشت، اما مادر، مادربزرگ و پدربزرگ، و حتی بعضی از دوستانش به شدت مخالف بودند. انگار دختر به نظر آنها اهمیتی نمی داد. می گفت در ابتدا نظر بقیه برایش مهم بوده اما بعد متوجه شده است آنها فقط به او حسادت می کنند چون هر آنچه را دلش می خواست بدون داشتن توقع از کسی انجام می داد، و بعد دیگر اهمیتی نداد. دختر بیست و یک سال داشت.
مرد به خودش وقتی بیست و یک ساله بود، فکر کرد. آن موقع کجا بود؟ در کالج درس می خواند. بعد، فارغ التحصیل و در یک کلینیک ترک اعتیاد مشغول به کار شد. در تابستان، بین تعطیلی درس و کار به ایالت  ورمانت رفت تا زبان ایتالیایی را با استفاده از تکنیک غرقه سازی یاد بگیرد، اما آنجا احساس تنهایی و وحشت می کرد، به همین دلیل بعد از سه روز آن شهر را ترک کرد. مرد به تصمیم دخترِ شوهرِ خواهر زنش فکر کرد که به طرز فکر مردم راجع به خودش اهمیتی نمی داد. دختر آن را به نوعی کلید قطع و وصل تعبیر کرده بود: اول برایش مهم بود، بعد دیگر اهمیتی نمی داد. این کلید نشان دهنده ی خواست دختر بود. مرد به یاد نمی آورد که هرگز توانسته باشد خواست خود را چنین قاطعانه عملی کند، به خصوص در رابطه با افراد دیگر و احساساتشان نسبت به خود. به این نتیجه رسید که این کار در اصل شجاعت دختر و بزدلی خودش را نشان می دهد.
مرد آن شب موقع عوض کردن لباسش تلاش کرد تا همه ی این مسائل را به همسرش توضیح دهد. همسرش فوراً حال او را درک کرد، اما یک سری استدلال برای مخالفت و تسکین شوهرش آورد.
1.    دختر یا در مورد تجربه اش اغراق می کرد یا آن را غلط جلوه می داد. او به احتمالِ خیلی زیاد به طرز فکر بقیه درباره ی خودش اهمیت می داد –به خصوص مادرش- و فقط به این دلیل تغییر خود را چنین شجاعانه به تصویر می کشید چون الف) مهیج تر بود که به این شکل صحبت کند، ب) این طور صحبت کردن خودستایی بیشتری داشت، و پ) روشی بود برای متقاعد کردن خود نسبت به شجاعتش که بدون آن نمی توانست آنچه را که انجام می داد، ادامه دهد.
2.    با توجه به داستان هایی که خواهرِ زن درباره ی دختر گفته بود، او سخاوتمند و مهربان نبود، در حالیکه همه می گفتند مرد همیشه این صفات را در خود داشته است، و سخاوتمندی و مهربانی خودش حالتی از شجاعت را نشان می داد: شجاعتی در راه خدمت به دیگران. (مرد با شنیدن این حرف جا خورد.)
3.    همان موقعی که مرد مضطرب و دلتنگ خانه شد و مدرسه ی زبان را ترک کرد، مادرش به شدت بیمار شده بود، موضوعی جزئی که باید باعث می شد کمتر خودش را قضاوت کند. در نظر گرفتن شرایط، مهم بود.
مرد از همسرش تشکر کرد، زنی که عاشق او بود و به خاطر این حالات درونی که بیشترین ناراحتی و شرمساری را برای مرد داشت قضاوتش نمی کرد، اما استدلال هایی برای مخالفت آورد که مطمئن بود زن هیچ پاسخ رضایت بخشی برایشان ندارد.
1.    حتی اگر دختر واقعیت را در مورد خود غلط جلوه می داد تا روحیه اش را تقویت کند، به عقیده ی مرد این کار باز هم نشان دهنده ی شجاعت او بود – همان طور که همه می دانستند، شجاعت، انجام کاری بدون وجود مخالفت نیست بلکه با انجام آن کار در دل مخالفت ها رفتن است.
2.    خودخواهی خودِ شجاعت بود، و این بر حسب امکان دقیقاً همان شجاعتی بود که مرد در ذهن داشت.
3.    مادران خیلی از افراد در بستر بیماری بوده و سپس از دنیا رفته اند. چنین موضوعی مانع از یادگیری زبان ایتالیایی نمی شود. همیشه بهانه هایی وجود دارند.
روی تخت دراز کشیدند. می توانستند صدای دو مرد را در پیاده رو بشنوند که با هم صحبت می کردند و می خندیدند. برای مدت کوتاهی همدیگر را بوسیدند. این طور به نظر می رسید که می خواهند عشق بازی کنند اما این کار را نکردند، و همان طور که زنش به خواب رفت او به دختر فکر کرد.
قرار بود دختر در مزرعه ی  وایومینگ چه کار کند؟ قرار بود رانندگی کند؟ آشپزی و گردگیری کند؟ مرد قبلاً می خواست این سوالات را از او بپرسد اما موضوع صحبتشان عوض شده بود. اصلاً احساس ترس می کرد؟ از قبل جایی را برای ماندن در مزرعه گرفته بود؟ فکر می کرد از لحاظ فکری یا روحی چه توانایی هایی دارد که می تواند دو هزار مایل از خانواده ی خود دور شود، جایی برود که هیچ کس را نمی شناسد و منطقه و آب و هوایش کاملاً متفاوت از جایی است که همیشه با آن آشنایی داشته است؟ اگر احساس تنهایی می کرد چه طور خود را آرام می کرد؟ و آیا عاشق خودش بود؟ زیر پهنه ی وسیع آسمان غرب، بین گله ی گاوها و کوه های غرق در نور قرمز، واقعاً بیشتر از همه عاشق خودش بود؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :