داستانی از حسین دیلم کتولی


داستانی از حسین دیلم کتولی نویسنده : حسین دیلم کتولی
تاریخ ارسال :‌ 16 مهر 89
بخش : داستان

[ این روزها شاید...]

این دیوار را خراب کنم ، دیوار دیگری روبروی من است . عکس مار را از روی دستم پاک می کنم وکمی بزرگتر روی دیوار می کشم. این روزها شاید کارقرص ها باشد مرتب سرم را به دیوار می کوبم وتوی سرم دنگ ُ دنگ ِ زیادی ست ، همسایه مان مدام روی حلبی کوچکی می کوبد تا کبوتر ها یش را هوا بدهد ،این طوقی ما ل چهار خیابان آنطرفتر

بود ،آنقدر دانه ریخت وکبوترها یش را هوا داد تا بلاخره پرها یش را قیچی کرد، الان هم نمی دانم چرا روی حلبی می کوبد، من همه ی این ها را از پشت همین دیوار دیدم . زن همسایه که توی حوض آب تنی می کرد شوهرش پیراهنش را بیرون آورد وخودش را چسباند به زنش توی آب . این گربه هم  چقدر ناقلاست هی کنار حوض صدا می کرد و خودش را به لباس های خشک زن همسایه می مالید ، یک شب هم که روی بالکن خانه ، زن وشوهر گرم ناز ونوازش بودند بچه ی ده دوازده ساله شان روی سرشان ایستا د، بعد  یکهو زد زیر گریه ، لابد فکر کرد پدرش مادرش را دارد له می کند، اما بچه های امروزه خیلی بیشتر از اینها زرنگند وخیلی چیز ها ی خصوصی تررا می دانند، مثل من

که می دانم چرا این دیوار را ور نمی دارند ،من هم سرم را به دیوار می کوبم .اصلن این عکس مار را چه طور ی شد من کشیدم ،روی دستم ،حالا نیست، فقط فکرش از مغزم بیرون نمی رود .دارو خانه چی بِروُ ِبر نگاهم می کند ،دستم را می گیرد وازروی مهربانی روی صندلی می نشاند : پسر جان این چیزی نیست که به دَردَ ت بخوره فقط یه عکسه که روی میز گذاشتم. سرم را به دیوار می کوبم وعکس را روی دستم کاملا با آب دهانم پاک می کنم ، حالا یک لیوان آب می خواهم ، شاید دوتا قرص دیگر بخورم بهتر باشه .حتمن این قرص ها بی اثر شدن .داروخانه چی نگاهم می کند ولیوان را به من نشان می دهد « پسر بیخودی قرص نخور ،دکتر گفته روزی سه تا،نه روزی سی تا ». می خواهم سرم را به دیوار بکوبم ، سرم را کج می کنم وجام کوچک را نگاه می کنم، هیچ سمی داخلش نیست ،فقط مار سرش را توی جام کج کرده ، من کمی احساس ترس می کنم وتمام تنم دارد لَخَت می شود ، حتمن سم این مار توی رگهای من است ،یا توی سرم ریخته که اینقدر سرم را می خواهم به دیواربکوبم . حتمن زن همسایه گربه را دعوا کرده بعد لباسش را تکانده و تنش کرده ،باید از پشت دیوار این ها را ببینم .بچه همسایه اگر روبرویش را نگاه کند من من را می بیند بعد اون مرتیکه قلچماق مادرم را به عزایم می نشاند.باید دیوار را خراب کنم ،سرم را محکم به دیوار می کوبم...

داروخانه چی عکس را به من می دهد وُبلندم می کند :پاشو برو خونه تون پسر ..پاشو برو...

اصلن ارتباط این مار را با داروها درک نمی کنماز پشت این دیوار هم که پیدا نیست .

پیراهنم را بیرون می آورم به بچه می دهم ،مادرم نگاهم می کند تنش خیس است و پیراهن نازکش به پستانهایش چسبیده .پدرم اتاق را نشانم می دهد .سرم را به دیوار می کوبم ، دیوار خراب نمی شود. گربه را می بینم کنار حوض برای ماهی ها نقشه می کشد.

باید قبل از اینکه همسایه ام بیاید دیوار را خراب  کنم. 

مادر.....مادر .....

حتمن قرص ها اثر نمی کنند.این دیوار کی خراب می شود .همسایه باز روی حلبی می کوبد

سرم درد می کند .مامان قرص هام....لیوان خالی آب رانگاه می کنم...دیوار ...کبوتر......

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :