داستانی از آنر لوی
ترجمه ی نازنین عسگری


داستانی از آنر لوی
ترجمه ی نازنین عسگری نویسنده : نازنین عسگری
تاریخ ارسال :‌ 1 مرداد 00
بخش : ادبیات جهان

پسران خوب
نویسنده: آنر لوی
مترجم: نازنین عسگری

 


با پسرها آمدیم روی پشت بام. پسرها، دخترها را سگ خطاب می کنند، مثلاً، «اون سگه، یه سگ به تمام  معنا.» منظورشان هرزه نیست. منظورشان فقط سگ است. اگر پسرها می خواستند به ما بگویند که دختری هرزه است، می گفتند «اون هرزه اس، یه هرزه ی به تمام معنا.» وقتی پسرها چیزی می گویند، منظورشان دقیقاً همان است. به خاطر همین است که از آنها خوشمان می آید. ما سگ نیستیم. به خاطر همین است که پسرها از ما خوششان می آید. برای همین است که ما روی پشت بام هستیم.
این خانه  سه طبقه است. سقف ها بلند هستند. می دانم که اگر یکی از پسرها از پشت بام بیفتد پایین می میرد. می دانم که هیچ کدام از پسرها نمی افتند پایین حداقل امشب نه. امشب، پسرها بازی های خرکی نمی کنند، تکیلا نمی نوشند یا من را اذیت نمی کنند. راکت های تنیس را در طبقه ی دوم رها کردند، و می خواهند از سفرشان به یونان برایمان تعریف کنند. در یونان سیگار ارزان است. پسرها کل چمدان را با جعبه های کوچک و زرد توتون سیگار جورج کارلیا پر کرده بودند. به ما می گویند هر چه قدر که بخواهیم می توانیم سیگار بکشیم. آنها به خودشان افتخار می کنند. سیگارها خیلی ارزان بودند. پسرها خیلی به خودشان افتخار می کنند. ما می خندیم. زوئی مثل تینکربل می خندد، و هوا سوت زنان بین فواصل دندان هایش در حرکت است. زوئی قطعاً سگ نیست.
می دانم که در ارتفاع بالایی هستیم. می دانم که اگر یکی از پسرها بیفتد پایین زندگی مان خراب می شود، اما گیاهان همین طور بر لبه ی پشت بام رشد کرده و بلند شدند و من نمی توانم سنگفرش ها را ببینم. اگر می توانستم آن خیابان کوچک سنگفرش شده و ماشین کوچک هوشمند پسران را ببینم، راحت تر پایین افتادنشان را مجسم می کردم. راحت تر یادم می ماند که در پاریس هستم. مثل زوئی خندیدن برایم راحت تر می شد، مثل تینکربل، مثل یک دختر واقعی، دختری که سگ نیست.
نمی توانم پانتئون، رصدخانه یا پارک را ببینم. فقط می توانم پسرها و شکم های برنزه شده شان و خراش هایی را که به خاطر افتادن از موتورگازی برداشته بودند، ببینم. می توانستیم هر کجا باشیم. می توانستیم در نیویورک یا نزدیک خانه ی من در لوس آنجلس یا در خانه ای اجاره ای در برلین باشیم. من دوست دارم بروم برلین، با پسرها در کلوپ بِرگهاین برقصم، با زوئی کِنافه بخورم، از رایشتاگ یا هر جای دیگری دیدن کنم، اما پسرها نمی خواهند بروند آنجا. آتن، برلینِ جدید است. در آتن سیگار ارزان است. فکر می کردم شهر کِراکوف برلینِ جدید است. پسرها می خندند و سرشان را تکان می دهند. می توانم بوی موهایشان را حس کنم که بوی موی توله سگ خیس می دهد.
خورشید دارد غروب می کند و آسمان خیلی صورتی است. صورتی مثل آن تخت سایبان دار که هیچ وقت نخریدم، مثل بازی ویدئویی کِربی، مثل گل های صدتومانی، مثل گونه های دختری که پسرها همین الان سگ خطابش کردند. لبه ی پشت بام می ایستم، موبایلم را درست بالای گیاهان نگه داشته و تلاش می کنم تا عکس بگیرم و سعی می کنم موبایلم نیفتد پایین. پسرها به من می گویند اگر می خواهم عکسی را در اینستاگرام پست کنم غروب خورشید یونان را برایم می فرستند. قرار نیست پستی بگذارم. عکس را فقط برای مادربزرگم می گیرم. پسرها از من می خواهند تا عکس غروب خورشید یونان را به او نشان بدهم. مادربزرگ هیچ کدام از پسرها زنده نیست. در یونان، آسمان حتی بیشتر به رنگ صورتی درمی آید، خیلی بیشتر. یونانی ها چهار لغت برای غروب خورشید دارند. یه لغت به ازای هر کدام از پسرها. فردا پسرها می روند تا در استودیویی در نُرماندی روی ساخت مجسمه های خود با سیم خاردار کار کنند. ما امشب در پاریس هستیم، اما پسرها فقط می خواهند درباره ی یونان حرف بزنند. آرزو می کنند کاش می توانستند از پاریس، از نُرماندی، از بِنینگتُن و بارد، از پشت بام و از همه ی اینها دور شوند. مادرانشان سرطان تخمدان دارند. دوست دخترهایشان دوباره حامله شده اند. مطمئن هستند که ترم بعد درسی را می افتند. در یونان هیچ کدام از آن چیزها اهمیت ندارد. در یونان قایق سواری می کنند، طرح زنان برهنه-ی مرمرین را می کشند و همگی در یک تخت بزرگ می خوابند. در یونان مجسمه های خدایان را لمس می کنند. در یونان درس تاریخ هنر را در عمل به خوبی پیاده می کنند. پسرها در یونان خوشحال بودند. ما می خواهیم آنها خوشحال باشند. اجازه می دهیم تا پسرها با ما درباره ی زیتون، گربه های ولگرد، راهب ها، شبی که با موتورگازی تصادف کردند، آسیاب های بادی، دلفین مرده و اقتصاد حرف بزنند. می خواهم ازشان بپرسم چند تا سگ دیدند، اما می بینم واقعاً برایم اهمیتی ندارد.
سگ ها دخترهایی هستند که اهمیت می دهند. دخترهایی که بیش از حد سوال می پرسند سگ هستند. سگ ها درباره ی بلندیِ سقف ها نظر می دهند. سگ ها می خواهند بدانند صاحب این پشت بام و خانه واقعاً چه کسی است. سگ ها می پرسند پدرت چه کاره است. سگ ها عکس های غروب خورشید را در اینستاگرام می گذارند. سگ ها وقتی تکیلا می نوشند بالا می آورند. سگ ها به خاطر بازی تنیس در پشت بام بهت التماس می کنند. سگ ها می پرسند برج ایفل کجاست. سگ ها بیش از حد عطر می زنند. سگ ها بوی گند می دهند. وقتی پسرها من یا زوئی را می بوسند سگ ها عصبانی می¬شوند. سگ ها نمی دانند چه طور رابطه ای بدون تعهد داشته باشند. سگ ها غر می زنند. سگ ها نمی خواهند پسرها خوشحال باشند. سگ ها می خواهند بعد از رابطه ی جنسی بغلشان کنی، نوازششان کنی و از آنها مراقبت کنی. وقتی سگ ها از تو حامله شوند قشقرق به پا می کنند. وقتی تو با دوستانت در یونان هستی سگ ها نمی دانند چه طور باید از پس سقط بربیایند. سگ ها خیلی سروصدا می کنند. سگ ها خیلی زود هیجان زده می شوند. سگ ها به تو احتیاج دارند. سگ ها اصلاً نمی فهمند. سگ ها اجازه ندارند در پشت بام با ما وقت بگذرانند. ارتفاعِ اینجا خیلی زیاد است و آنها خیلی هیجانی هستند، احتمال دارد از آن بالا بیفتند و آن وقت ما مجبور بشویم بگیریمشان.

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :