داستانک هایی از حمیدرضا اکبری شروه
تاریخ ارسال : 19 مرداد 93
بخش : داستان
برای ص. نافع
داستانک
چرخید. چرخید . . عرق ریزان رفت به سوی کتاب قطور روی رف .ورق زد و نقشه ای را از وسطش بیرون کشید.
چشم هایش را روی نقشه گرداند خیلی دوست داشت الان آنجا می بود . نگاهش روی نفطه ای از کشور همسایه ماند :قونیه !
حمید رضا اکبری شروه -1392-بوشهر –اذر
شکلات پیچ
سرش را تا بلند کرد به سنگ خورد .. بخاطرش نیامد که چه اتفاقی افتاده است .
بر حسب عادت دوباره دنبالش گشت ، ندیدش .همیشه همراهش بود .گاهی وقت ها می خواست با پا له اش کند .
اما نمیتوانست .می خواست بلند شود . نتوانست ،حالا دیگر فهمیده بود شکلات پیچ شده است و دیگر نمی تواند
سایه اش را که دراز تر از خودش بود دنبال و یا له کند .
حمید رضا اکبری شروه -1393 -/2/30-بوشهر
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه